Wednesday, December 13, 2006

زیر باران باید رفت

سلام لیلا خانومی

مونده بودم مدتها که از تو چی بنویسم
برای تو چی بنویسم
میدونی
خیلی وقتا واژه ها کم میان
خیلی وقتا با کلمات نمیشه همه چی رو بیان کرد
دوستت دارم رو نمیشه نوشت
نمیشه بازی کرد
هرچقدر هم بازیگر خوبی باشی
همیشه میگم دوستت دارم رو فقط چشمها میتونن به هم بگن
وقتی که توی چشمات نگاه میکردم فریاد عاشقی تو رو شنیدم ولی چشمهای من مبهوت تو بود
لیلایی
دوستت دارم
و این ترانه تقدیم به تو

این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم از تو دارم
این غرور عشق و مستی
خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو
از تو دارم از تو دارم
این تو بودی کز ازل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی آشنا کردی به عشق این مبتلا را
من که این حاشا نکردم
از غمت پروا نکردم
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم
من خود شیوه نگه چشم مست تو را میشناسم
دیگر ای برگشته مژگان
از نگاهم رو مگردان
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم از تو دارم
این غرور عشق و مستی
خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو
از تو دارم از تو دارم

Saturday, December 02, 2006

همه چیز از لیلا و برای لیلا

سلام
سلام به عشق
سلام به زندگی
سلام به آنکه بار دیگر مرا آفرید
سلام به او که عشق را به من آموخت
سلام به لیلا

قصد دارم از این به بعد از زندگی بنویسم
از جایی که حافظه یاری کند تا برسم به چند ماه اخیر که تازه طعم خوش عشق را چشیدم
و به چند روز اخیر که در کلاس درس عشق با احساساتی آشنا شدم که تا امروز فقط تصور میکردم آنها را تجربه کرده ام
در این چند شب سخت
دوبار شاملو زبان حال من شد
بار اول
آنگاه که ناخودآگاه بر زبان آوردم

برو مرد بیدار؛ اگر نیست کس
که دل با تو دارد؛ ممان یک نفس
همه روزگارت به تلخی گذشت
شکر چندجویی در این تلخ دشت؟

و بار دوم امشب با این شبانه زیبا

اکنون دیگر باره شبی گذشت
به نرمی
از بر من گذشت با تمامی لحظه هایش
چونان .... عشقی
که با همه انحناهای تنش
از موی تا به ناخن
تن به نوازش دستی گرم رها کند؛
بانوی دراز گیسو را
در برکه ای که یک دم از گردش ماهی خواب آشفته نشد
غوطه دادم
به معشوقی میمانست؛ چرا که
با احساسی از شرم در او خیره مانده بودم

از روشنایی گریزان بود
گفتم که سحرگاهان در برابر آفتابش بخواهم دید
و چراغ را کشتم

چندان که آفتاب برآمد
چنان چون شبنمی
پریده بود


به قصد احترام به شاملوی عزیز
که بر مرگ او گریستم
از او تکلیف خواستم و او اینگونه پاسخ داد

اینک موج سنگین گذر زمان است که در من میگذرد
اینک موج سنگین گذر زمان است که چون جویبار آهن در من میگذرد
اینک موج سنگین گذر زمان است که چون دریایی از پولاد و سنگ در من میگذرد

در گذرگاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رویا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دیگرگونه آغاز کردم

من برگ را سرودی کردم
سرسبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پر نبض تر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر ز مرگ

سرسبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پر تپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم

پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم


لیلا
منهم قصد دارم عشق تو را سرودی سازم پر نبض تر از حیات
از امشب این دست نوشته ها برای تو و به خاطر تو به تحریر کشیده میشوند
تنها به پاس مهر و عطوفت و عشق مادرانه تو که طفل بازیگوشی چون من را مادرانه بخشیدی

مهربد
نیمه شب جمعه
1385/09/10



Friday, October 20, 2006

ذکر احوال شیخ محمود نورالدین

با اجازه از نبوی عزیز
آن یوسف به صورت و جمال، آن رستم دستان به هیبت و کمال، آن محمود اهل یقین، آن معروف زمان و زمین. آن نادره دوران، آن آمده از بلاد ارادان، آن مظهر زیبایی و جمال، آن مصدر دانایی و کمال، آن دائم السفر، آن زاینده شر، آن معاند قومپانی توتال و شل، آن فیلسوف آسفالت و تونل، آن مسافر دائمی قم، آن کاشف اورانیوم، آن دهنده اقوال خالی، آن رونده جزیره بالی، آن محفوظ هاله نور، آن صادره از صندوق به زور، آن نوشنده آبلیمو به جای کوکا، آن پوشنده کاپشن فرد اعلا، آن منجی سعیدلو از بیکاری، آن مولد وبا و حصبه و بیماری، آن دارنده باجناق های زیاد، آن صاحب العباد، آن آمده با مینی بوس از بیابان، آن منتخب شورای نگهبان، آن آکل نان و خرما و ماست، آن منکر هولوکاست، آن شیخ با سواد، آن مملکت را داده به باد، شیخنا و وتدنا و مولانا محمود احمدی نژاد، خورنده انواع موز بود، و تالی تلو چی توز بود.
نقل است که چون از مادر بزاد نعره برکشیده همی گفت: اووووه! پس هر کس از حکمای ارادان بود مجتمع شده و در کلمات وی به چند ساعت غور همی کردند. تا حکیمی گفت: طفل گوید که اگر مرا شیر دهید، کاری کنم که در سفره شما هرچه کاسه نهید پر از طلا شود. پس مادرش به سه سال وی را شیر همی داد و هر چه صبر کردند به کاسه شان طلا نیامده کاسه بشکست و سبو ریخت. پس چون به شش سال رسید، نعره برکشیده، همی گفت: اگر مرا به مکتب فرستید، پس کاری کنم که در سفره شما هر کاسه مسین به نقره بدل شود. پس وی را به مکتب نهادند. و از کرامات وی آن بود که هر چه کاسه مسین در خانه بود، غیب شد. پس چون به هجده سال رسید نعره برکشیده، گفت: اگر مرا به دانشگاه بگذارید، کاری همی کنم که سفره خانه تان پر از پول شود و هر که در دانشگاه با من آید گاگول شود. پس پدرش به چند سال آهنگری کرد و او را به دانشگاه بفرستاد و هر چه پول در خانه داشت به کاغذی پاره بدل شد و سفره شان از دعای وی بسوخت. پس چون به پنجاه رسید مردمان را نعره همی زد که اگر مرا حاکم خویش کنید کاری کنم که سفره تان پر از نفت شود. پس حاکمی بشد و کاری همی بکرد که وبا بیامد و بلا بیامد و انفجاری در خلا بیامد و از کرامات وی آن بود که نه نفت بماند و نه سفره و نه مردمان.
چون به سنین صباوت رسید، به طهران آمد و در آمدنش به طهران حکمای مختلف اختلاف همی کردند. شیخ الانبوه، هذا المهدی الچمران، که به عمری بیل به دوش همی داشت، در آمدن شیخنا به طهران همی گفت: « اذهب و اجلس فی بلد الطهران و ینتظر فی الانتخابات» ( ترجمه: وقتی اومد تهران گیر داد که من می خوام رئیس جمهور بشم، هی می پرسید: دفترش کجاست؟ دفترش کجاست؟» و شیخ الباجناقان، ثم زریبافان رضی الله عنه، در آمدنش به طهران بطور حزین آواز همی خواند: « وقتی رسید محمود هنوز نفس داشت، نشسته بود بره هاشو می لیسید.) و شیخ مهدی معروف به ابن الصغیر( مترجم: احتمالا منظور کوچک زاده است) در ذکر ورود شیخ به طهران همی گفت: « اشلونک؟ اذهب محمود بالطهران، سنه نه وار؟ فاک یو» ( ترجمه: چیه؟ اومد طهران دیگه؟ به تو چه عوضی؟ می زنم دهنتو صاف می کنم.)
در کرامات وی یکی نقل است که طی الارض می کرد. شیخنا متکی همی گوید که شیخ اعظم صبح در بلاد کفر موعظتی می نمود و شب در بلاد اسلام بود و وی را محمود طیار همی گفتند. شیخ علی لاریجانی از کرامات وی نقل کرد که چون کفار مروارید مسلمین از ایشان بدزدیدند شیخ به بلاد کفر برفتی و مروارید از آنان به چشم بر هم زدنی بگرفتی و چون به مملکت آمد از آن مروارید ده من کیک زرد پخت و هزار تن فقیر از آن کیک بخوردند و هر کس از آن می خورد از فقر خارج شده غنی همی شد. شیخ حسن روحانی معروف به جمال الدین در وصف کرامات او بگفت: شیخ چنان بود که هر چه به ده سال بافتیم به یک شب پنبه کرد و جز وی هیچ کس چنین نکرده بود. نقل است که چون خواست خرقه حکومت بپوشد و در خرابی ملک بکوشد، بلدیه طهران را همی گفت تا فقرای بلاد را اطعام مساکین کنند، پس به آنان نان و پنیر و خرما دادند و هر کس یک لقمه می خورد تا چند سال سیر بود، شیخ قالیباف نقل همی بکرد که تا ده سال بودجه بلدیه را برای همان نان و پنیر دادیم و این از کرامات شیخ بود که هر معجزتی می نمود صد کرور خرجش می شد. و شیخنا حداد عادل در کرامات وی همی گفت: شیخ چنان بود که زبان عجم را در چهل سال همی بیاموخت.
شیخ زریبافان در وصف وی بگفت که شیخنا چون به اجلاس روسای ملل برفتی از فرط جمال صورت و هیبت هیکل که در وی بود تا به سخن بیامد هاله نوری از وی ساطع شد و چون نطقش گشاده شد هر کس که در آن مکان بود زبانش بسته شد و صد تن از هیبت کلام وی لال شده و پنجاه تن از جمال وی دست خود به دندان گزیدند و تا شیخ به نطق مشغول بود هیچ کس چشم بر هم نزد و تمام این جمال و کمال از جانب خداوند بود. و چون این سخنان نزد شیخ آملی ببردند تا به یک سال به خواب نشد و دائم ورد همی خواند و حیران بود.از شیخ محمود سخنان بسیار نقل است. شیخنا بگفت: « غربی ها از آزادی دو درجه می دن ما 360 درجه، خوب مال ما بزرگتره.» و نقل است که گفت: « من نگفتم که نفت می برم سر سفره مردم، به من چه» و گفت: « اسرائیل که چیزی نیست.» و نقل است که گفت: « حمله شان هم کشکه» و نقل است که گفت: « ترکی حرف می زنم، فارسی حرف می زنم، لری هم حرف می زنم، هر جا هم می رم به من می گن آی لاو یو»
شهرت شیخ چنان بود که مغنیان و نوحه خوانان در فراق وی که دائم السفر بود و وی را « زاد المسافرین» نیز گفتند، شعرها گفته، سخن ها سروده اند. یکی آنکه چون خواست به سفر برود، شیخ القدما، شیخ احمد الجنتی که هنوز سخن می گفت، به دست و پای بلرزید و از فراق وی ناله سر داده و گفت: « ای قشنگ تر از پریا، تنها تو کوچه نری یا، موساد و سیا دزدن، این تحفه رو می دزدن.» و نقل است که بنیامین که نوحه خوان بود، چون در محضر وی حاضر و کمال و جمال وی را بدید زززباننش بببند بیامده، مراثی و نوحه یکسر به کناری نهاده، اما چون در صف عشاق وی درآمده بود، دایم به زبان گفتی:« دنیا دیگه مثل تو نداره، نداره نمی تونه بیاره، دلا همه بی قراره عشقه، اما عشقه که واسه تو بی قراره...» و نقل است که شیخ اندی از شیوخ اطراف لس آنجلس و بصره، چون به یک بار جمال بی مثال وی بدید، چنان شیفته راه رفتن و طرز حرکات وی شد که فرمود:« خوشگلها باید برقصن» و نقل است که شیخ منصور از مغنیان معروف که موی و گیس رها کرده و به چند سال در بیابان آواره بود، در وصف وی گفته است« دیوونه، دیوونه، دیوونه شو دیوونه، دنیا و قیل و قالش، همه رو بی خیالش.» و گویند که شیخنا محمود چون این وصف شنید سر به بیابان بنهاد و بطور چند ماه در بیابان های اطراف قم بیتوته کرده و روزی یک دانه خرما می خورد تا غولی در آنجا ظاهر شد و چون غول شیخنا بدید از ترس بگریخت. و شیخنا رضی الله عنه، به سیصد سال عمر بکرد، از آن رو که 240 سال عزرائیل به دنبال وی سفر کرد و هر جا که رفت شیخنا از آنجا رفته بود. و چون خواست بمیرد آسمان سیاه شد و زمین بلرزید و مرغان جمع شده آواز همی خواندند که انرژی هسته ای حق مسلم ماست.

Monday, September 11, 2006

کاریکاتوری که باعث توقیف روزنامه شرق شد--خری با هاله ای از نور

البته ظاهرا منظورش نحوه سیاست خارجی و برخورد با طرف اروپایی بوده ولی حالا چرا خر و اون هم با هاله ای از نور ......من که متوجه نشدم
شما چطور؟
اصلا توی مهره های شطرنج مگه خر هم داریم؟

ای کاش من هم فرزند شهید بودم

Friday, September 08, 2006

Thursday, September 07, 2006


در راستای تائید نامه فاطمه رجبی همسر الهام سخنگوی دولت که در حال تبدیل شدن به یک شخصیت جهانی است و قرار است خواندن نامه هایش برای افراد زیر 18 سال ممنوع شود، روح مرحوم حسین رمضون یخی در پیامی که از بهشت ارسال کرد، حمایت قاطع خود و طیب حاج رضایی و سایر لات و لوت های مملکت را از خواهر فاطمه رجبی اعلام کرد. متن نامه ای که به دست ما رسیده است بشرح زیر است
.
نامه مرحوم حسین رمضون یخی به آبجی فاطی رجبی

آبجی به گوشمون رسیده که خیلی گرت و خاک کردی. ای ول! مرامتو شکر. تو هر هزار تا زن یکی شیرزن می شه، تو هر یک شهر یکی شمسی پهلوون می شه، تو هر ملت یکی مهوش، ولی دستت درست که از همه اونها سری. اینجا وسط لنگ بهشت نشستیم و نامه های تو رو حاجی طیب با صدای نکره اش می خونه و شعبون خان که تازه رسیده برات ای ول می رفسه و اصغر سالار و حسین اختر برات سوت می کشن. آبجی خیلی کارت درسته. برو که هرچی بچه ناف جوادیه و مفت آباد و آب سرداره هواخواه تو و مرامتن.
آبجی فاطی!درسته که قاط سنگین زدی و دهنه نطق رو کشیدی و افتادی تو کفی و داری دنده چهار صد و چهل تا می ری ، ولی گفته باشم واسه هر کی قاطی هستی واسه ما آبجی فاطی هستی. بالاخره زنی گفتن، مردی گفتن. شوهرت که عکسش رویت شد، از اونهایی یه که اگه تمرین کنه صداش خوب می شه، اما گمونم اگه جیره دولتی شو قطع کنن ایکی ثانیه باهاس بره شابدولظیم کاسه گدایی دست بگیره، پس تو این مرام رو از کجا کاسب شدی؟ بعیده پدر یا پدر بزرگت از بغل مغل بازار سبزی فروشا رد نشده باشن، باهاس آمارتو از حسین اختر دریابم که ننه خدابیامرزش کپی سند هر خلاف سنگینی توک زبونش بود
.
آبجی فاطی!حالا که نامه تو خوندم و ارادتی خذمت ما حاصل شده، برات چند تا چیز رو باهاس حالی کنم که فردا گفتنی نگی می خواستیم بریم دعوا کسی نگفت تیزی تو جیب بغل بذار و واسه همین رفتیم بزنیم، نشد خوردیم. اینهایی که می گم روزی پنج دفعه بعد از سلام و صلوات نماز با خودت بگو که یادت نره
.
اولندش که ای ول که زدی حال این ممد سوسول رو اخذ کردی. آخه این که آخوند نیست، آخوند باهاس مرام باز باشه و غیرت داشته باشه، نه این که هر بچه سوسولی و هر جی جی خانومی بریزه زیر دست و پای ملت و مملکت بشه مملکت ادا و اصول. تا نمرده بودیم آخوند این جوری ندیده بودیم. آخوند باهاس غیرت داشته باشه، باهاس حواسش به ناموس ملت باشه. باهاس اگه دید یکی داره تو خیابون با نشمه اش می ره، ایکی ثانیه چنان بزنتش که یکی از کف گرگی بخوره، یکی از دیفال. پس اینو داشته باش
.
دویمندش که آمریکایی جماعت و انگلیسی جماعت که نمی آن توی مملکت ما ان خیرات کنن، گربه که برای رضای خدا موش نمی گیره، می آن که ناموس و غیرت ملت رو از بین ببرن و یه کاری کنن که نه مردی مثل طیب و شعبون پیدا شه، نه شیرزنی مثل مهوش، حالا به قر و اطفار مهوش نگاه نکن که می گفت اینور دلم و اون ور دلم، اینا همه اش تیارت بود، همون آبجی مهوش که به عمرش یه بار سبیلش رو بند ننداخت، شصت تا یتیم رو فرساد دانشگاه و خرج شون رو داد که پاشون به شهرنو وانشه. تازه این کارها رو تو سنه هزار و سیصد و درشکه می کرد که مثل حالا دکتر مهندسا تو جوب نریخته بودن. آمریکا و انگلیس می خوان بیان تا غیرتو قورت بدیم و بشیم یک مشت هرهری مذهب. حالا هم که این ممد چاخان رفته ینگه دنیا باهاس بهش بگی هری! راه بازه جاده درازه، بفرما بغل دست دکتر مهندسا عکس بگیر و بشو تفصیلات روزنومه، اینجا مملکت بی غیرتی و بی ناموسی نیست. باز هم خدائیش این محمود جذبه خیلی همت کرده و نذاشته آب از گلوی اجنبی بره پائین. از قول ما بهش بگو اگه دوزار خرج هیکلش بکنه، هیچی کم از این سلاطین دنیا نداره. البته مرد اونه که وقتی می گه یا علی و می زنه به زانوش که از زیمین پاشه، گرد و خاک شلوارش بلند شه، ولی ظواهر هم مثل بواطن مهمه. از قول ما به این محمود جذبه بگو: بابا جاذبه، تو که ما رو جذب کردی
!
سومندش توی نومه ات نوشته بودی که به شوما گفتن خشونت طلب و بی نزاکت و پرخاشگر. ای ول که اینا رو گفتن. اینها رو تو هر بازاری یه میلیون می خرن. تازه اینها که چیزی نیست، زمون اون خدابیامرز بی دین کلونتری به ما بسته بود که ما شرور هستیم و شهر رو به هم می ریزیم. آبجی اونایی که بهت می گن خشونت طلب، مطمئنا تو عمرشون یه بار هم یه تیزی تو صورت هیشکی نزدن و یه کله وسط پیشونی هیشکی نزدن. اینو داشته باش که تو دعوا اگه نزنی خوردی. بعدش هرچی می خوان بگن. من عمرا واسه هر مردی که یه خط تیزی تو صورتش هست سند می زارم. آبجی! غصه نخوری که بهت گفتن خشونت طلب، به زهرا خانوم هم می گفتن، به فاطمه اره هم می گفتن، واسه اینکه فاطمه اره ایکی ثانیه چادرشو می بست به کمرش و یه تنه یه شهر رو زیر و رو می کرد
.
چهارمندش یه هوا ازت دلخورم. تو که مرامت مرام پهلوونی یه واسه چی دودره بازی درآوردی و زیر و رو می کشی؟ توی نومه ات دیدم دو سه بار به مافیا و جاهلان بد و بیراه گفتی. تو به جاهل جماعت چی کار داری؟ جاهل اگر نباشه که مملکت جیک ثانیه می افته دسته سوسول و توده ای و مصدقی و هر هوشنگ خانی از چس بولاق تپه می آد و ادعای پادشاهی می کنه. ثانیا مافیا رو چی کار داری؟ ما اینجا تو برزخ با خیلی از مافیایی های رم و سیسیل هم سفره بودیم، اون ها هم مثل خودم و خودت لات هستند منتهی اش ایتالیایی هستند و اتفاقا مثل محمود جذبه آدمهای خونواده داری هستند و هر جا هم که می رن فقط دوماد و باجناق و داداش خودشون رو می ذارن سرکار. مثل آقام دون کورلئونه که از جاهل های ناف نیویورک بود و اصلش سیسیلی
.
پنجمندش حالا که چپ اوستات قرصه و قدرت رو دستش گرفته و بد جهودی هم هست که اگر چهل درجه تب داشته باشه دو درجه اش رو به دیگران نمی ده، محکم وایسا و بزن دهن این بچه سوسولها رو آسفالت کن. یکی از بچه هیاتی ها که همین تازگی ریق رحمت رو سر کشیده بود و از تهرون اومده بود، می گفت پسرها همه شون شدن آناناس مالافاین و دخترا همه شون انار آب لمبو. حسن خوبی محمود جذبه اینه که بی خیال همه چی شده و هر چی هم که ضایع می کنه جیک ثانیه خاک می ده روش. خاله اش با آقا جوشه و رخت و لباس بچه سوسولها رو نمی پوشه. حالا که افتاده تو خلاف و داره چهارنعل می ره وسط شیکم دنیا بهش بگو واسه هرکی سازمخالف می زنه یه دهن بند برفسه که دیگه حکایت مصدق السلطنه و آقام کاشانی نشه که بگی خیالی نیست و فردا گفتنی خیطی بالا بیاری و بیفته به حال و روزی که واسطه برفسی که رضایت شاکی تو بگیری. این شیرین عبادی و اکبر گنجی و اره و عوره شمسی کوره رو جمع کنین و دستبند کون بند بکنین ببرین که حکایت چراغونی اون سال نشه، اینو سربسته گفتم که علنی نشه، من دانم و خودت
.
ششمندش این اسلام آمریکایی رو باهاس دهنش رو آسفالت کنی. به محمود جذبه بگو به آمریکایی جماعت بگه اگه خیلی دوست داری با ما بپری باهاس قبول کنی که ما بمب اتم داشته باشیم. اصلا کوتاه نیاین، اینا الآن آب روغن قاطی کردن و وجودش رو ندارن که لشگرکشی کنن به مملکت ما. حالا هم که دست طرف زیر سنگه باهاس تا می خوره بزنی که بعدا نتونه از جاش بلند شه، اگه این کار رو بکنی هرچی لات و لوت توی دنیاست می شه طرفدار ایران، همین حالاش هم لات و لوت های پاریس دارن عکس محمود جذبه رو تاتو می کنن رو همه جاشون. با اینها مذاکره و جر و بحث هم نباس کرد، این آمریکایی های بی مرام و اون انگلیسی های بدتر از آمریکایی اگر باهاشون دست بدی بعدا باهاس انگشتاتو بشمری کم نشده باشه. واسه همین به محمود جذبه بگو دمت غیژ که دوسر حاکمی، اگه بری تو دعوا بردی، اگه طرف کوتاه بیاد هم بردی. فقط حواست باشه که جلوی اسلام آمریکایی رو بگیری، اسلام فقط یکی یه اونم همونی یه که آقام علی و آقام ابوالفضل فرمود
.
هفتمندش اینکه حال کردیم وقتی گفتی آمریکایی ها آدم کش هستند. آبجی باهاس دهنت رو پر از طلا کرد. شعبون خان هم گفت که این آمریکایی های خارفلان چقدر حال ایرونی های بامعرفت رو بخاطر یه خلاف کوچیک می گرفتن و همه شون رو مجبور می کردن که انگلیسی بلغور کنن. ده عوضی تو غلط می کنی حال ایرونی ها رو می گیری. حالا اگر دانشگاهی ها که مایه شو ندارن علیه ممد سوسول کاری نکردن لات و لوت های مملکت که مخلص آقام احمدی نژاد هستند باهاس علیه آمریکا و خاتمی تظاهرات کنن و وقتی خاتمی اومد ایران باهاس خلع لباسش کنن و حال شو بگیرن. از همین جا خدمت آقایون لاتها و برادران لباس شخصی که از خودمون هستند عرض شود که ریلیفه، هماهنگش کن.آخرندش عرض شود که آبجی فاطی دست مریزاد، خوب زدی به قالپاق خاتمی. نشون دادی که سالاد نیستی، سالاری، اگر چه آخرش هرچی بشه و واسه هر کی قاطی باشی، واسه ما آبجی فاطی هستی. ضمنا یه چیزی رو می خواستم به اهالی محل بگم که اگه توی نامه ما واسه آبجی فاطی از این حرف های بچه تهرونی های امروزی هست تعجب نکنین، ما اینجا همه مون تو کار اینترنت هستیم و هر چی تهرون آپ دیت می شه ما اینجا دانلود می کنیم، تا چش هر کی نمی تونه ببینه کورشه. زت زیاد
روح مرحوم حسین رمضون یخی

Saturday, September 02, 2006

دفاعیه



آقا سلام
وقتتون به خیر و شادی
آقا میخواستم داستان مظلومیت یه هموطن رو واسه شما نقل کنم
دیدم ماشاالله خودش زبون داشته و گفته
منم از سر گشادی فقط کپی پیست کردم اینجا
احتمالا این جواب حرفایی هستش که اوس پیمان بهش گفته
عکس بالا رو هم همون اوس پیمان بد ذات گذاشته بود تو وبلاگش
حرفای اوس پیمان رو دیگه نمیارم
خودتون برید بخونید
و اما اصل دفاعیه آقا هلالی
در پي پخش و انتشار گسترده تصاويري از عبدالرضا هلالي در تهران و شهرستان‌ها، وي دريادداشتي كه براي «بازتاب» ارسال كرده، توضيحاتي ارائه داد. وي در خصوص انتشار تصاوير مذکور، اظهار داشت: فيلم را برادر همسرم با استفاده از تلفن همراه خود گرفت و زماني که گوشي خود را براي تعمير داده بود، متاسفانه يکي از کارکنان تعميرگاه اقدام به سرقت فيلم خصوصي خانوادگي و پخش آن کرده است.در بخشي از يادداشت هلالي آمده است:امروزه لجن‌پراكني عليه اينجانب، «رضا هلالي» براي عده‌اي نابخرد و غفلت‌زده، چنان موضوعيت و اهميتي يافته است كه هر روز يا خالق يا مشتري جديدترين اخبار كذب، آلوده و موهن در مورد حقير هستند و چنان در اين طريق پا به ركابند كه «فرصت فكر» از مستمعين بي‌رنگ و رياي محافل گرفته مي‌شود... فاجعه آنجاست كه هرزه‌باف‌هاي شارلاتان بي‌تقوا و دودوزه‌باز‌هاي هفت‌خط بي‌مرام و اپوزيسيون‌هاي ضد ولايت مجهول‌الهويه و هزاررنگ‌هاي ظاهرالصلاح سالوس و محتسب‌هاي مدرن شكمباره و تردامن، همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا ديگر نغمه روح‌بخش روضه‌هاي سيدالشهدا(ع) به گوش جوانان شيفته نرسد... (عجيب نيست! چراكه دشمني با آل‌الله و مواليان آل‌الله، ساخته و پرداخته نطفه مال حرام است) كار به جايي رسيده است كه اگر بدانند «فلاني» خائن مخنث و بي‌رگ است و يا منافق مرتد و سيب‌زميني بي‌اعتقاد است، در امنيت كامل به سر خواهد برد، اما كافيست كه «شيطانكي» بفهمد كه «تو» دوستدار آل بيت رسول‌اللهي... ديگر فاتحه امنيت و رفاه و آزادي و... را بايد خواند!! (عجيب نيست! چرا كه شيطان سوگند خورده است كه دست از سر مواليان آل‌الله برندارد). كار به جايي رسيده است كه اين بي‌مرام‌هاي نامرد، براي خاموش كردن چراغ محبت آل‌الله، به بي‌آبرو كردن نواميس و انتشار اكاذيب و پخش تصاوير خانوادگي (در تيراژهاي فراوان) و شايعه‌پراكني‌هاي عجيب و غريب و... مي‌پردازند. (عجيب نيست! چراكه مظلوميت و غربت در ذات شيعگي است)چه بسيار حماقت‌هايي كه عده‌اي مي‌كنند تا احمق شمرده نشوند! بنگريد كه در مواجهه با اين تخريب‌ها و ترور شخصيت‌ها، مخاطب‌ها چگونه موضعي مي‌گيرند. عده‌اي علي‌الاصول، نقش اين رسوايي‌ها را به ديوار مي‌كوبند و از ريشه، منكر وجود هرگونه پليدي مي‌شوند... (كه به پاي اعتمادشان، بوسه مي‌زنم) و عده‌اي به جستجوي حق برمي‌خيزند و اگر حق را هر جا يافتند، خاشعند... (من طلبني بالحق وجدني) و اما عده‌اي ديگر... و اما، زخم زبان... و اما غيبت، تهمت... و اما...همه آناني كه در جريان فتنه‌سازي‌هاي اين بي‌هنران هستند، مي‌دانند كه خاصيت اصلي و اوليه و نهايي اين حاشيه‌سازي‌ها، بيهودگي است. هياهو براي هيچ! هدف بطلان‌سرايي اين شيطانك‌هاي موجه و غيرموجه سوءاستفاده از جهل و بي‌خبري عوام‌الناس است و مادر اين كينه‌ورزي‌ها اغلب حسد است و عجب!...اميدوارم آنان كه حتي پرده‌دري‌ها را به نهايت رسانده‌اند و به اينجانب (به عنوان يك شهروند و نه يك نوكر آستان اميرالمؤمنين) و به همسر شرعي و قانوني اينجانب نيز رحم نكرده‌اند، جواب روشني از جانب آل‌الله بگيرند كه به غير از اهل بيت، پناهي ندارم و به غير از خداي آل‌الله، منتقمي نمي‌بينم. فاغث يا غياث المستغيثين
!...
متن کامل اين نوشته را اينجا بخوانيد

Thursday, August 31, 2006

مستی و راستی

درود!
یه روز صبح زود ما از خواب بیدار شدیم و یه یارویی رو دیدیم که خِر مبارکمان رو چسپیده و میکشه که: یاالله پاشو! بعد از یه تریپ حسابی آب دهن قورت دادن جرعت کردیم ازش بپرسیم: قربون قد رعنات برم کجا و واسه چی؟ اصلاً من الله نیستم و عبدالله هستم، تازه اسمم هم حمیده. میخای کارت بیمه ام رو بهت نشون بدم؟ انگار این سوال و دفاعیه نبود و فحش خار مادر بود که ما نثار این قرمساق کون نشسته کردیم. همچین توپید که احساس کردم باید یه تریپ دستشویی برم و شلوارم رو عوض کنم که یهو متوجه شدم اصلاً اینجا نه خونه ی خودمونه و نه خونه ی خالم، اصلاً یه جای دیگه بود و دسشویی مستشویی هم دور و اطراف ما وجود نداشت بناءً داد و قال راه انداختیم که: آهای مردک! اینجا کجاست؟ من....تو کی هستی؟ من اینجا چی کار می کنم؟
مردک هم بعد به ما چشم غره رفت و توپید: مردک خودتی، باباته...جد و آبادته! البته همه ی اینایی که گفت رو خودم بهتر میدونستم، اما نمی دونستم طرف نامردک هست و امکان داره بیوسکسوال یا همون خواجه ی خودمون باشه.
به هرحال خواننده یی که شما باشی این مردک نامردک به حضورمون عرض فرمودند که اینجا خیابونه و از قرار معلوم بنده هم بی خانمان هستم که دم در پارکینگ این یارو خوابیدم. ما هم حالا نخند کی بخند، همچین کرکر زدیم زیر خنده که طرف مات و مبهوت مانده به ما نگریست و ترسید مبادا روانی باشیم بزنیم جد و آبادش رو جلو چشش از تو قبر در آریم و دستة بکنیم، طرف هم دست به خایـ.....باز هم از اشتباه تایپی عذر میخواهیم.... دست به عمل شد و قبل از اینکه ما دهن مبارکمان را ببندیم و مثل آدم حسابی براش توضیح بدیم که نه بالام جان ما بی خانمان نیستیم و فقط دیشب مست کرده سر از اینجا در آوردیم همچین خوابوند در گوشمون و فوراً دستان مبارکمان را از پشت پیچید که نه تنها ستاره های آسمون دور سرمون شروع به چرخش کردند بلکه خورشید هم مبدل به قمر گشت و دور سر مبارکمان چرخید و ما شدیم خورشید و خورشید قمر و .....غیره.
چشمان مبارکمان را که باز نمودیم فرشته یی زمینی با چشمانی به رنگ ان و عسل بسویمان چشم غره می رفت و انگار اصلاً انتظار نداشت موجودی شبیه بنده ی حقیر هم تو این دنیای فانی وجود داره. خواستیم بلند شیم و عرض ارادتی بکنیم و در صورت امکان دست و صورت مبارک ایشان را نیز ببوسیم که چیزی مانع بلند شدنمان گردید و احساس کردیم قله ی دماوند را با آتش فشان و تمام کوهنوردانش آوردن گذاشتن رو سینه ی پشمینه ی ما و تازه متوجه گردیدیم که نه داداش این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست و درست حسابی بستنت به تخت تا جُم نخوری و یاد روزی افتادیم که مش صفر دلاک با تیغ بی صاحابش که اللهی تو شیکمش فرو بره به جان دودول مبارکمان افتاد و بابام هم همچین ما رو محکم گرفت که حتی نتونستیم لگد کوچولویی هم حواله ی فک مش صفر کنیم. اون موقع هم همین احساس دلتنگی بهم دست داده بود و دلم میخواست بال بکشم، پرواز کنم و از همون بالا رو سر کسی که منو بسته برینم.
از نظر این جماعت آدم ندیده ما با تمام عقل، شعور و فراستی که داریم دیوانه ی خطرناکی شناخته شدیم و باید تحت دوا درمون قرار می گرفتیم که گرفتیم و بعد از یک دوره ی شش ماهه ی خودشناسی و خداشناسی به خود رسیدیم و اگه قرص هایی که میدادند رو قورت میدادم مطمئناً به خدا هم میرسیدم.
الان دیگه کاملاً هوشیار شدم و موقعی که مست می کنم بجای خوابیدم دم در پارکینگ مردم و پنچر شدن، میرم قشنگ رو یکی از نیمکت های نزدیکترین پارک ممکن میخوابم و منت ناکس نمی کشم. فرداش هم شاد و شنگول بلند میشم میام خونه و به بابام میگم دیشب رفته بودم مسجد عربا نماز تراویح بخونم و برای شادی ارواح ؟؟؟؟؟ راه اسلام و ؟؟؟؟؟؟؟؟، آن ؟؟؟؟ سفر کرده به شهر غریب بی نشونی، دعا کنم.
لنگ نوشت: یادداشت بالا اصلاً و ابداً به هیچ کدام از اشخاص حقیقی و حقوقی ربطی نداشته تمام شخصیت های داستان به استثناء بابام، خودم، ؟؟؟؟؟ راه اسلام و ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انقلاب (ق ب ت ک ش) ساخته ی ذهن نابالغ نویسنده می باشد. لطفاً در صورتیکه با هرکدام از شخصیت های داستان شباهت اسمی، قیافه یی (یا همان ظاهری خودمون) و یا سنی دارید فحش ندهید و مثل یک انسان متمدن و یک ایرانی اصیل صورتتان را با سیلی سرخ نگهدارید و تحمل کنید تا خداوند عالم به دعای بنده ی گنهکاری چون من در ماه مبارکی چون شعبان و در روز مبارکتری چون سه شنبه خانه ای از جنس مرمر یشمی در طبقه ی فوقانی، ضلع شمالی بهشت جنوبی برای شما سفارش بدهند تا قبل از پیوستن شما به رضای حق آماده ی رهایش گردد. در ضمن قابل یادآوریست که بنده در دعای خویش ذکر فرموده ام که از حوریان بهشت حوری ای به شما بدهند که هفتادو پنج فرسنگ درازا داشته باشد تا برای گاییدنش دو ساعت ، برای مالاندن پستانش سه ساعت و نیم و چهار و نیم ساعت برای بوسیدن لبانش عزیمت نمایید.
فعلاً و حاضراً....گربان سنه!

Saturday, August 26, 2006

چگونه با پیکان قراضه مخ بزنیم؟

سلام اوس پیمان گل
خوبی؟
میخواستم در مورد مطلب جدیدت بنویسم
ولی بعدش ترجیح دادم بزنم به بیعاری
پس اینم بی خیالش
فرض کنيد داريد توي خيابون رانندگي ميکنيد.يه دفعه چشمتون ميفته به يه ماشين خوشگل
پرايد(البته همتون ميدونيد که پرايد 2 زار نمي ارزه اما چون معمولاً بهترين وسيله انتقال هلو هاي سطح شهر مي باشد بنا براين ما بش ميگيم ماشين خوشگل) خوب حالا يه کم اون قوه تخيل رو بيشتر به کار بندازيد و فکر کنيد که توي اون ماشين دو تا هلوي رسيده وآبدار نشستند و دارن غش غش مي گن و مي خندن!اگه يه کم ديگه هم فکر کنيد مي فهميد که در اون لحظه شما آرزو مکنيد که کاشکي يکي از اين هلو ها بغل شما باشه.باز هم فرض ميکنيم شما پشت فرمان يک پيکان سبز رنگ مدل 45 هستيد به آينه اش هم يک عدد سی دی آويزونه و پشت شيشه عقب هم نوشتند "لطفاً مرا بشوييد" خوب عکس العمل شما چيه در اون حالت؟ مسلمه ديگه به طرز عجيبي به شانس خودتون لعنت مي فرستيد، اما خوب نگران نباشيد من راهي بتون ياد ميدم که حتي با يه پيکان قراضه هم بتونين مخ
جيگرترين دختراي تهران و يا ايران رو بزنيد
در مرحله اول چند تا نکته رو به خاطر بسپاريد:
1-
اولاً هر جا که ديديد تعدادي دختر دارن از خنده غش و ضعف ميرن بدونيد که کارشون فقط براي تظاهر و جلب توجهه چون: بر عکس ما پسرا هيچ دختري نيست که براي يه دختر ديگه اونقد جذاب و شيرين سخن باشه که طرفشو به غش و ضعف بندازه .در ضمن ما پسرا چون خيلي شورشو در اورديم ديگه حتي بابا ننه هم رو هم مسخره ميکنيم و مي خنديم اما دخترا اين جوري نيستن و هيچ وقت هيچ دختري نتونسته يه دختر ديگه رو از ته دل بخندونه! آخرين دختري که تونست يه دختر ديگه رو بخندونه وقتي بود که پدربزرگ پدر جد من رفت واسه زنش هوو اورد و چون اين دو تا خيلي از هم بدشون ميومد وقتي که يکيشون مرد اون يکي از ته دل خنديد! پس نتيجه ميگيريم که خنده دخترا يعني اينکه خواهش ميکنم استدعا دارم يکي بياد مخ من رو بکوبه باش آبگوشت درست کنه!
2-
وقتي که توي يه ماشين تنها دو تا دختر بودند مطمئن باشيد يکيشون پشت فرمونه چون اگر نباشه خوب ماشين راه نميفته ديگه ! خوب دخترا راننده هاي خوبي نيستند و موقع رانندگي 80 درصد حواسشون به رانندگيه که يه وقت اشتباه نکنن.(الان ميگيد پس 20 درصد بقيه کجاست؟ بايد عرض کنم که معمولاً دخترا فقط از 80 درصد حواسشون استفاده ميکنن و به عبارت ديگه همه حواسشون رو هم که جمع کنن ميشه 80 درصد و اون 20 درصد باقي مونده رو هم خدا بشون نداده تا بعداً راحت گول بخورن و عاشق شن و اين طوري نسل بشر منقرض نشه! وگر نه خدا وکيلي اگه يه دختر 100 درصد حواسش جمع باشه اونوقت کي مياد زن من و تو و باباتو عموتو ... شه؟!؟!؟!) خوب پس بايد حواستون رو متمرکز کنيد رو اون يکي دختره و روي مخ اون کار کنيد که نتيجه
بهتري بگيريد
3-
تا يه ماشين ديديد که توش دو تا دختر هستند سريع نريد کنارش و بخوايد شماره بديد به دو دليل:الف:اين روش قديمي شده و در ضمن اگه هم دختري بود که شماره بگيره چون ماشين شما پيکان مدل جواديسمه پس از شما شماره نميگيرن! ب:ممکنه تصادف کنيد چون در اون حالت ماشين هاي ديگه اي هم هستند که همزمان با شما اون ماشين خوشگل رو ديدن و چون اونها هم به روش قديمي عمل ميکنن پس سريع ميخوان خودشونو برسونن بهش و اولين کسي باشن که شماره ميدن و از اونجايي که تجربه نشون داده وقتي يه پسر يه دختر خوشگل ميبينه ديگه مخش از کار ميفته پس اگر شما هم در اون زمان با ماشينتون اونجا باشيد پس احتمال تصادف زياده!بنابراين و با توجه به دو مورد فوق نتيجه ميگيريم که وقتي يه ماشين با دو تا جيگر زنده ديديد بايد سريعاً از محل دور شيد و فاصله رو زياد کنيد
4-
- مهمترين اصل در زدن مخ يه دختر آرامشه.البته ميدونم که ضربان قلب چه بخواي و چه نخواي ميره رو 1000 اما بايد جوري رفتار کنيد که طرف نفهمه شما استرس داريد.حتي الامکان مي تونيد واسه اينکه نشون بديد چقدر آرامش داريد در حال حرکت در ماشين رو باز کنيد و بپريد بيرون و اين نشان دهنده اوج آرامش و ابله بودن شماست!
5-
خيلي وقتا اتفاق ميفته که وقتي يه ماشين رو به عنوان سوژه در نظر ميگيريد در همين حال يه ماشين ديگه هم پيدا ميشه و شما مي مونيد که از اين دو تا ماشين کدومشون رو انتخاب کنيد.راستش اين مشکليه که تا حالا خودمم راه حلي واسش پيدا نکردم ولي خوب شما ميتونيد در اين مواقع خيالتون رو يه کم راحت کنيد از اين بابت که من نويسنده هم سردرگم ميشم چه برسه به شما!
6-
هيچ وقت وقتي که يه ماشين خوشگل ديديد سعي نکنيد که عمليات محيرالعقول انجام بديد و چه ميدونم سرعتو زياد کنيد و لايي بکشيد واينا... چون واقعاً لايي کشيدن يک پيکان سبز رنگ از بين چند تا پژو و پرايد و ماکسيما صحنه چندان خوشايندي نيست و اولين فکري که در اين حالت به ذهن بيننده خطور ميکنه اينه که احتمالاً راننده پيکان از ده اومده!
7-
يه نکته خيلي خيلي مهم رو به خاطر بسپاريد و اون اينکه مطمئن شيد که اون دو نفري که توي ماشين پرايد نشستند و يکي از يکي خوشگل ترند مادر و فرزند نباشند .به هر حال امروزه با پيشرفت علوم و فنون بعضي وقتا مادره از دختره جوون تر ميشه پس حتماً حواستون جمع باشه!
8-
سعي کنيد وقتي يه ماشين خوشگل ديديد صداي ضبط ماشينو زياد نکنيد که کل خيابون برگردن ماشين شما رو نگاه کنند چون ديگه اينکه آدم آهنگ تکنو بذاره و صداشو زياد کنه واقعاً خز و خيل شده و در ضمن اين جوري ممکنه دافيه هم بپره به هر حال اونا دخترن ديگه مثل ما پسرا که نيستن، کارشون حساب و کتاب نداره...
خوب حالا که مراحل بالا رو با دقت بشون توجه کرديد ميرسيم به مرحله اصلي يعني زدن مخ اون خانوم خوشگلا با توجه به اينکه اونا پرايد يا 206 يا چه ميدونم يه ماشين درست و حسابي دارن و شما يه پيکان سبز رنگ و يا فوق فوقش يه پيکان بنفش متاليک که روي داشبوردش از اين سگا هست که کلشون تکون ميخوره!
به نظر شما اين کار شدنيه يا نه؟ اگر من بگم آره باور ميکنيد؟ درسته اين کار شدنيه اما خيلي سخته!
اصلا بابا جان ما توي زانتيا که ميشينيم به زحمت ميريم مخ يه دختره رو که عقب وانت نشسته ميزنيم اونوقت تو با يه پيکان سبز رنگ ميخواي مخ يه دختر جيگر بالا شهري رو بزني؟ برو بابا برو روتو کم کن!!

Thursday, August 24, 2006

DONYAAYEKIRI


DONYAAYEKIRI
Originally uploaded by mehrbod_k.
عجب وضعیتی شده تو این مملکت ها

Saturday, August 19, 2006

Friday, August 18, 2006

اينم آخرش

 Posted by Picasa

Sunday, August 13, 2006

یاد ایامی

Posted by Picasa

Thursday, August 10, 2006

اهلی کردن

راستش را بخواهیدبرای این پست خواستم چیزی بنویسم که مثلاآنچه درذهنم می گذردبه شماهم بگویم. ولی بعددیدم سالها قبل ازمن-آنتوان دوسنت اگزوپه ری-همین حرفهایی که من کلی سعی کردم وآخرهم نتوانستم خوب بگویم راخیلی کامل تروقشنگ ترتوی کتاب ((شهریارکوچولو)) گفته است. به همین خاطربه نظرم رسید به جای اینکه حرفهای مرابخوانید قسمتی ازاین کتاب فوق العاده زیباکه به تازگی برترین کتاب ادبی قرن بیستم فرانسه وهمین طورسومین کتاب پرفروش دنیابعدازانجیل و(کاپیتال-نوشته ی کارل مارکس)شده است رابخوانید.به امیداینکه خوشتان بیاید:
آن وقت بود که سر و کله‌ى روباه پيدا شد. روباه گفت: -سلام. شهريار کوچولو برگ‌شت اما کسى را نديد. با وجود اين با ادب تمام گفت: -سلام. صداگفت: -من اين‌جام، زير درخت سيب... شهريار کوچولو گفت: -کى هستى تو؟ عجب خوشگلى! روباه گفت: -يک روباهم من. شهريار کوچولو گفت: -بيا با من بازى کن. نمى‌دانى چه قدر دلم گرفته... روباه گفت: -نمى‌توانم بات بازى کنم. هنوز اهليم نکرده‌اند آخر. شهريار کوچولو آهى کشيد و گفت: -معذرت مى‌خواهم. اما فکرى کرد و پرسيد: -اهلى کردن يعنى چه؟ روباه گفت: -تو اهل اين‌جا نيستى. پى چى مى‌گردى؟ شهريار کوچولو گفت: -پى آدم‌ها مى‌گردم. نگفتى اهلى کردن يعنى چه؟ روباه گفت: -آدم‌ها تفنگ دارند و شکار مى‌کنند. اينش اسباب دلخورى است! اما مرغ و ماکيان هم پرورش مى‌دهند و خيرشان فقط همين است. تو پى مرغ مى‌کردى؟ شهريار کوچولو گفت: -نَه، پىِ دوست مى‌گردم. اهلى کردن يعنى چى؟ روباه گفت: -يک چيزى است که پاک فراموش شده. معنيش ايجاد علاقه کردن است. - ايجاد علاقه کردن؟ روباه گفت: -معلوم است. تو الان واسه من يک پسر بچه‌اى مثل صد هزار پسر بچه‌ى ديگر. نه من هيچ احتياجى به تو دارم نه تو هيچ احتياجى به من. من هم واسه تو يک روباهم مثل صد هزار روباه ديگر. اما اگر منو اهلى کردى هر دوتامان به هم احتياج پيدا مى‌کنيم. تو واسه من ميان همه‌ى عالم موجود يگانه‌اى مى‌شوى من واسه تو. شهريار کوچولو گفت: -کم‌کم دارد دستگيرم مى‌شود. يک گلى هست که گمانم مرا اهلى کرده باشد. روباه گفت: -بعيد نيست. رو اين کره‌ى زمين هزار جور چيز مى‌شود ديد. شهريار کوچولو گفت: -اوه نه! آن رو کره‌ى زمين نيست. روباه که انگار حسابى حيرت کرده بود گفت: -رو يک سياره‌ى ديگر است؟ - آره. - تو آن سياره شکارچى هم هست؟ - نه. - محشر است! مرغ و ماکيان چه‌طور؟ - نه. روباه آه‌کشان گفت: -هميشه‌ى خدا يک پاى بساط لنگ است! اما پى حرفش را گرفت و گفت: -زندگى يک‌نواختى دارم. من مرغ‌ها را شکار مى‌کنم آدم‌ها مرا. همه‌ى مرغ‌ها عين همند همه‌ى آدم‌ها هم عين همند. اين وضع يک خرده خلقم را تنگ مى‌کند. اما اگر تو منو اهلى کنى انگار که زندگيم را چراغان کرده باشى. آن وقت صداى پايى را مى‌شناسم که باهر صداى پاى ديگر فرق مى‌کند: صداى پاى ديگران مرا وادار مى‌کند تو هفت تا سوراخ قايم بشوم اما صداى پاى تو مثل نغمه‌اى مرا از سوراخم مى‌کشد بيرون. تازه، نگاه کن آن‌جا آن گندم‌زار را مى‌بينى؟ براى من که نان بخور نيستم گندم چيز بى‌فايده‌اى است. پس گندم‌زار هم مرا به ياد چيزى نمى‌اندازد. اسباب تاسف است. اما تو موهات رنگ طلا است. پس وقتى اهليم کردى محشر مى‌شود! گندم که طلايى رنگ است مرا به ياد تو مى‌اندازد و صداى باد را هم که تو گندم‌زار مى‌پيچد دوست خواهم داشت... خاموش شد و مدت درازى شهريار کوچولو را نگاه کرد. آن وقت گفت: -اگر دلت مى‌خواهد منو اهلى کن! شهريار کوچولو جواب داد: -دلم که خيلى مى‌خواهد، اما وقتِ چندانى ندارم. بايد بروم دوستانى پيدا کنم و از کلى چيزها سر در آرم. روباه گفت: -آدم فقط از چيزهايى که اهلى کند مى‌تواند سر در آرد. انسان‌ها ديگر براى سر در آوردن از چيزها وقت ندارند. همه چيز را همين جور حاضر آماده از دکان‌ها مى‌خرند. اما چون دکانى نيست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بى‌دوست... تو اگر دوست مى‌خواهى خب منو اهلى کن! شهريار کوچولو پرسيد: -راهش چيست؟ روباه جواب داد: -بايد خيلى خيلى حوصله کنى. اولش يک خرده دورتر از من مى‌گيرى اين جورى ميان علف‌ها مى‌نشينى. من زير چشمى نگاهت مى‌کنم و تو لام‌تاکام هيچى نمى‌گويى، چون تقصير همه‌ى سؤِتفاهم‌ها زير سر زبان است. عوضش مى‌توانى هر روز يک خرده نزديک‌تر بنشينى. فرداى آن روز دوباره شهريار کوچولو آمد. روباه گفت: -کاش سر همان ساعت ديروز آمده بودى. اگر مثلا سر ساعت چهار بعد از ظهر بيايى من از ساعت سه تو دلم قند آب مى‌شود و هر چه ساعت جلوتر برود بيش‌تر احساس شادى و خوشبختى مى‌کنم. ساعت چهار که شد دلم بنا مى‌کند شور زدن و نگران شدن. آن وقت است که قدرِ خوشبختى را مى‌فهمم! اما اگر تو وقت و بى وقت بيايى من از کجا بدانم چه ساعتى بايد دلم را براى ديدارت آماده کنم؟... هر چيزى براى خودش قاعده‌اى دارد. شهريار کوچولو گفت: -قاعده يعنى چه؟ روباه گفت: -اين هم از آن چيزهايى است که پاک از خاطرها رفته. اين همان چيزى است که باعث مى‌شود فلان روز با باقى روزها و فلان ساعت با باقى ساعت‌ها فرق کند. مثلا شکارچى‌هاى ما ميان خودشان رسمى دارند و آن اين است که پنج‌شنبه‌ها را با دخترهاى ده مى‌روند رقص. پس پنج‌شنبه‌ها بَرّه‌کشانِ من است: براى خودم گردش‌کنان مى‌روم تا دم مُوِستان. حالا اگر شکارچى‌ها وقت و بى وقت مى‌رقصيدند همه‌ى روزها شبيه هم مى‌شد و منِ بيچاره ديگر فرصت و فراغتى نداشتم. به اين ترتيب شهريار کوچولو روباه را اهلى کرد. لحظه‌ى جدايى که نزديک شد روباه گفت: -آخ! نمى‌توانم جلو اشکم را بگيرم. شهريار کوچولو گفت: -تقصير خودت است. من که بدت را نمى‌خواستم، خودت خواستى اهليت کنم. روباه گفت: همين طور است. شهريار کوچولو گفت: آخر اشکت دارد سرازير مى‌شود! روباه گفت: همين طور است. -پس اين ماجرا فايده‌اى به حال تو نداشته. روباه گفت: چرا، واسه خاطرِ رنگ گندم. بعد گفت: برو يک بار ديگر گل‌ها را ببين تا بفهمى که گلِ خودت تو عالم تک است. برگشتنا با هم وداع مى‌کنيم و من به عنوان هديه رازى را به‌ات مى‌گويم. شهريار کوچولو بار ديگر به تماشاى گل‌ها رفت و به آن‌ها گفت: -شما سرِ سوزنى به گل من نمى‌مانيد و هنوز هيچى نيستيد. نه کسى شما را اهلى کرده نه شما کسى را. درست همان جورى هستيد که روباه من بود: روباهى بود مثل صدهزار روباه ديگر. او را دوست خودم کردم و حالا تو همه‌ى عالم تک است. گل‌ها حسابى از رو رفتند. شهريار کوچولو دوباره درآمد که: -خوشگليد اما خالى هستيد. براى‌تان نمى‌شود مُرد. گفت‌وگو ندارد که گلِ مرا هم فلان ره‌گذر مى‌بيند مثل شما. اما او به تنهايى از همه‌ى شما سر است چون فقط اوست که آبش داده‌ام، چون فقط اوست که زير حبابش گذاشته‌ام، چون فقط اوست که با تجير برايش حفاظ درست کرده‌ام، چون فقط اوست که حشراتش را کشته‌ام (جز دو سه‌تايى که مى‌بايست شب‌پره بشوند)، چون فقط اوست که پاى گِلِه‌گزارى‌ها يا خودنمايى‌ها و حتا گاهى پاى بُغ کردن و هيچى نگفتن‌هاش نشسته‌ام، چون او گلِ من است. و برگشت پيش روباه. گفت: خدانگه‌دار! روباه گفت: خدانگه‌دار!... و اما رازى که گفتم خيلى ساده است: جز با دل هيچى را چنان که بايد نمى‌شود ديد. نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمى‌بيند. شهريار کوچولو براى آن که يادش بماند تکرار کرد: -نهاد و گوهر را چشمِ سَر نمى‌بيند. - ارزش گل تو به قدرِ عمرى است که به پاش صرف کرده‌اى. شهريار کوچولو براى آن که يادش بماند تکرار کرد: -به قدر عمرى است که به پاش صرف کرده‌ام. روباه گفت: انسان‌ها اين حقيقت را فراموش کرده‌اند اما تو نبايد فراموشش کنى. تو تا زنده‌اى نسبت به چيزى که اهلى کرده‌اى مسئولى. تو مسئول گُلِتى... شهريار کوچولو براى آن که يادش بماند تکرار کرد: -من مسئول گُلمَم. ... شایدفهمیدن معنی اهلی کردن باخواندن شهریارکوچولوازخیلی چیزای دیگه مهمتر باشه. اونوقت آدمابهترهوای هم ودارن. حالا هممون درهرجایی می تونیم به فکراهلی کردن باشیم .حتی درجامعه ای که درآن: دهانت رامی بویند مباداگفته باشی دوستت دارم (تمام شعرهاوترجمه ی شهریارکوچولواززنده یادشاملو بود-)

Friday, July 14, 2006

هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود

اوس پیمان جان عزیز و گرامی
سلام
مدتی بود که میخواستم جواب نوشته شما رو در رابطه با آقای گنجی و یا به قول شما استاد بنویسم
هرچند که گرفتاریهای روزمره زندگی اجازه این کار رو به من نداد
تا اینکه شعر قشنگ یک استاد دیگه رو خوندم و دیدم جوابی رو که من میخواستم به نثر برای شما بنویسم هادی خرسندی عزیز به نظم کشیدند
هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود
هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود
نابرده رنج گنج ميسر نميشود
گويند خاتمي ي ِ دگر کرده قد علم
اين حرف ها دومرتبه باور نميشود!
هر روز يک مصاحبه، هر روز يک نشست
سرباز پير خسته ز سنگر نميشود
اما اگر که اين تب بالا عرق کند
آيا اميد و يأس برابر نميشود؟
گيرم که قانعست به يک گل بهار ما
اما کجا گليست که پرپر نميشود
از تخته گاز رفتن اکبر دلت خوشست
تضمين ولي کجاست که پنچر نميشود؟
نهضت کجا و راه کجا و هدف کجاست؟
با يکنفر رهائي کشور نميشود
نوعي دهن کجيست گمانم، وگرنه کس
تنها، حريف آنهمه لشکر نميشود
رو کم کني، نهايت دعواي شخصي است
خوش، شخص ثالثي ست که منتر نميشود
در کشوري که مشکل اصلي گرسنگيست
مس ها ز اعتصاب غذا زر نميشود
هادي دوباره فحشخورت را مَلَس بکن
ايميل خويش را بده اينجا و بس بکن
منم میل آقای خورسندی رو اینجا میذارم اگه دوست داشتی خودت باش در تماس باش
hadi_khorsandi@hotmail.com

Wednesday, July 12, 2006

افسوس گذشته ها

سلام
امشب داشتم نوشته های سالهای قبل رو نگاه میکردم . سالهای
دبیرستان . دقیقا 12 سال پیش
اون موقع هم سن و سالهای من یا بهتر بگم هم دوره ایهای من یا فقط به فکر درس و دانشگاه بودن و یا به شدت جذب بسیج و
مسلمون بازی و یا به فکر عشق و عشقبازی و خانوم بازی و انواع بازیهای دیگه
این وسط من مونده بودم که داشتم دست و پا میزدم بین تمام اینها
به هر حال اون موقع جذب هر کدوم از گروههای بالا میشدم نمیتونستم عشقم رو به شاملو و نادر پور کتمان کنم
امشب وقتی داشتم دفترم رو ورق میزدم به شعر زیر رسیدم . شعری که از بین شعرهای نادرپور واقعا دوستش داشتم و دارم

شعر خدا

ابليس ، اي خداي بدي ها !‌ تو شاعري

من بارها به شاعريت رشك برده ام

شاعر تويي كه اين همه شعر آفريده اي

غافل منم كه اين همه افسوس خورده ام

عشق و قمار شعر خدا نيست ، شعر تست

هرگز كسي به شعر تو بي اعتنا نماند

غير از خدا كه هيچ يك از اين دو را نخواست

در عشق و در قمار كسي پارسا نماند

زن شعر تست با همه مردم فريبي اش

زن شعر تست با همه شور آفريدنش

آواز و مي كه زاده ي طبع خدا نبود

اين خوردنش حرام شد ، آن يك شنيدنش

در بوسه و نگاه تو شادي نهفته اي

در مستي و گناه تو لذت نهاده ا ي

بر هر كه در بهشت خدايي طمع نبست

دروازه ي بهشت زمين را گشاده ا ي

اما اگر تو شعر فراوان سروده اي

شعر خدا يكي است ، ولي شاهكار اوست

شعر خدا غم است ، غم دلنشين و بس

آري ، غمي كه معجزه ي آشكار اوست

دانم چه شعرها كه تو گفتي و او نگفت

يا از تو بيش گفت و نهان كرد نام را

اما اگر خدا و ترا پيش هم نهند

آيا تو خود كدام پسندي ، كدام را ؟

Monday, July 10, 2006

هوای گریه

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من
ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سينه نزديک
به مـــن هر آنکـه نزديک، ازو جــــــدا، جــــدا من
نه چشــــم دل به ســـــويي، نه باده در سبويي
که تــــر کـــــنم گـلـــــــويي، به ياد آشنــــــا من
ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــري
دلــــــم گرفته اي دوست، هـــــواي گريــه با من
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من

Saturday, July 08, 2006

ترجیع بند از عبید زاکانی

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
قبل از اینکه شعر زیر رو بخونید وبه من بد و بیراه بگید یه پست برگردید عقب و مقدمه پست قبل رو مطالعه کنید.به هرحال درسته که این شعر نهایت هجو حساب میشه ولی بازهم یه سبکیه مثل بقیه سبکهای شعر فارسی که در تمام دنیا طرفدارهای خاص خودشو داره .بعد از تمام این مقدمه چینیها بازم اگه از دست من ناراحت شدید میتونید برای آمرزش روح عبید زاکانی فاتحه بخونید
وقت آن شد كه عزم كار كنيم --- رسم الحاد آشكار كنيم
خانه در كوچه مغان گيريم --- روي در قبله تتار كنيم
روزگار ار به كام ما نبود --- كير در كون روزگار كنيم
بهر كون تا به چند غصه خوريم؟ --- بهر كس چند انتظار كنيم؟
كس و كون چون به دست مي‌نايد --- جلق بر هر دو اختيار كنيم!
بنشين اي عزيز تا بتوان --- به از اين در جهان چه‌كار كنيم؟
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
روز و شب گِرد شهر مي‌پوييم --- خانه مِي فروش مي‌جوييم
مست شنگوليان بي‌باكيم --- فتنه شاهدان مه روييم
بستگان كمند زلفينيم --- خستگان كمند ابروييم
ايمن از دهر ناجوانمرديم --- فارغ از روزگار بد خوييم
گر نيفتد به‌دست ما كس و كون --- ما كه رندان زور بازوييم
بنشينيم و كير را بكِشيم --- جلق خوش ميزنيم و ميگوييم
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
دوستان كار كير، بازي نيست! --- هيچ كاري بدين درازي نيست
كير من چون علَم برافرازد --- كم ز سنجاق شاه غازي نيست
پيشه، خر گادنست و جلق زدن --- و آن دگرها بجز مجازي نيست
هيچ نوعي براي وضع جماع --- بهتر از رسم بذله‌بازي نيست
كير را پيش كون به سجده در آر --- زانكه محراب كُس نمازي نيست
كان بده كنده‌اي به دست آور --- ورت امروز كار سازي نيست
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
كار بي سيم بر نمي‌آيد --- در رهِ عشق سيم مي‌بايد!
اِمرد بي درم نمي‌خسبد --- قحبه رايگان نمي‌آيد
خوش بخور مال ورنه از ناگاه --- در جهَد روزگار، بربايد!
پيش اهل دلي به صفا --- بنشين تا دلت بياسايد
بعد از اين ناز كون و كُس كم كش --- بر تو زين كار هيچ نگشايد
رغم آن قلتبان كه كون طلبد --- كوري مردكي كه كُس گايد
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
ما همه جمريان قلماقيم --- رِند و لفاظ و چست و شفراقيم
روز و شب هم‌وثاق معشوقيم --- سال و مه همنشين عشاقيم
مُرده دلبر شكّر دهنيم --- تشنه شاهد سمن ساقيم
بعد از اين تَرك كون و كُس كرديم --- هر دو را گرچه سخت مشتاقيم
اي برادر اگر تو را عقليست --- پند ما گوش كن كه جلاقيم
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
اي دل از غصه جهان تا چند؟ --- بيش از اين رنج ما و خود مپسند!
دست از كار روزگار بِدار --- خويشتن را خلاص ده ز كمند
كون و كُس چيست، جز دو ديوانه --- اين يكي بر گُه، آن يكي بر گند
بگذر از هر دو چون جوانمردان --- تا شوي ايمن از زن و فرزند
آن زمانت كه كير برخيزد --- بشنو از من، به ريش خويش مخند!
بنشين، در ببند، كف تر كن --- هر زمان، همچو صوفيان لَوند
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
برِ ما جز مي و مغانه مجوي --- پيش ما جز حديث عشق مگوي
جز به پهلوي بكروان منشين --- جز به دكان مِي فروش مپوي
خوش بخور، خوش بخند، خوش ميباش --- تيز در ريش مردك بد گوي
اي نسيم صبا ز روي كرم --- لطف كن ساعتي بهانه مجوي!
وز زبان عُبيد زاكاني --- برو اين حال را به يار بگوي
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد

Friday, July 07, 2006

رساله صد پند - شاهکار عبید زاکانی

الحمدلله علي نعمه و نواله و منه و افضاله و الصلوه علي محمد و آله (بعدذا) چنين گويد مؤلف اين رسالت و محرر اين مقالت (عبيد زاكاني) بلغه الله تعالي الي الاماني كه فضيلت نطق كه شرف انسان بدو منوط است بر دو وجه است: يكي جِد و ديگري هزل، و رجحان جد بر هزل مستغني است و چنانك جد دايم موجب ملال مي‌باشد، هزل دايم نيز باعث استخفاف و كسر عرض مي‌شود و قدما در اين باب گفته‌اند

بيت:
جد همه ساله جان مردم بخورد --- هزل همه روزه آب مردم ببرد

اما اگر از باب دفع ملال و تفريح بال چنانچه حكما فرموده‌اند
:
الهزل في الكلام كالملح في الطعام۱
و در اشعار آمده ‌است:
شعرافد طبعك المكدور بالهم راحهبراح و علله بشئي من المزحولكن اذا اعطيت ذلك فليكن بمقدار ما يعطي الطعام من الملح۲
زماني به مطالعه نوعي از هزل ملتفت شود و قول شاعر را كار بندد كه مي‌گويد:
بيتگرچه توحيد و بيان در كار است --- قدري هم هذيان در كار است
همانا معذور فرمايند كه بزرگان ما در اين معني اينقدر جايز داشته‌اند. بنابر اين مقدمه بعض نكت و اشارات و حكايات كه بر خاطر وارد است در قلم آورد، مشتمل بر دو باب يكي عربي و يكي پارسي و آن را "رساله دلگشا" نام نهاد چه مطالعه اين اوراق را دلي گشاده و خاطري طربناك بايد. ايزد باري اين دو نعمت همگان را ارزاني دارد.
--------------
رساله صد پند
بر رأي اصحاب نظر و فراست عرضه مي‌دارد كه متكلم اين حروف (عبيد زاكاني) بلغه‌الله غايه الاماني اگر چه در علم مايه‌اي و در هنر پايه‌اي ندارد، اما از اوان جواني به مطالعه كتاب و سخن علما و حكما اهتمام داشت. تا در اين روزگار كه تاريخ هجرت به هفتصد و پنجاه رسيد از گفتار سلطان الحكما (افلاطون) نسخه‌اي مطالعه افتاد كه براي شاگرد خود ارسطو نوشته بود و يگانه روزگار (خواجه نصيرالدين طوسي) از زبان يوناني به زبان فارسي ترجمه كرده و در اخلاق ثبت نموده، با چندين نامه علي‌الخصوص پندنامه شاه عادل (انوشيروان) كه بر تاج ربيع فرموده به خواندن آن خاطر را رغبتي عظيم شد و بر آن ترتيب پندنامه‌اي اتفاق افتاد درويش‌نامه از شائبه ريا خالي و از تكلفات عاري تا نفع او عموم خلايق را شامل گردد و مؤلف نيز به واسطه آن از صاحب دلي بهره‌مند شود. اميد كه همگان را از اين بند كلمات حظي تمام حاصل آيد.
بيتاگر شربتي بايدت سودمندز داعي شنو نوش‌داروي پندز پرويزن معرفت بيختهبه شهد ظرافت بر آميخته:
۱- اي عزيزان عمر غنيمت شمريد.۲- وقت از دست مدهيد۳
- عيش امروز به فردا ميندازيد.۴ روز نيك به روز بد مدهيد.۵- پادشاهي را نعمت و غنيمت و تندرستي و ايمني دانيد.۶- حاضر وقت باشيد كه عمر دوباره نخواهد بود.۷- هر كس كه پايه و نسبت خود را فراموش كند به يادش مياريد.۸- بر خودپسندان سلام مدهيد.۹- زمان ناخوشي را به حساب عمر مشمريد.۱۰- مردم خوش‌باش و سبك‌روح و كريم‌نهاد و قلندر‌مزاج را از ما درود دهيد.۱۱- طمع از خير كسان ببريد تا به ريش مردم توانيد خنديد.۱۲- گِرد در پادشاهان مگرديد و عطاي ايشان به لقاي دربانان ايشان بخشيد.۱۳- جان فداي ياران موافق كنيد.۱۴- بركت عمر و روشنايي چشم و فرح دل در مشاهده نيكوان دانيد.۱۵- ابرو درهم كشيدگان و گره در پيشاني آوردگان و سخن‌هاي به جِد گويان و ترش رويان و كج مزاجان و بخيلان و دروغ‌گويان و بد ادبان را لعنت كنيد.۱۶- خواجگان و بزرگان بي‌مروت را به ريش تيزيد۱۱۷- تا توانيد سخن حق مگوييد تا بر دل‌ها گران مشويد و مردم بي‌سبب از شما نرنجند.۱۸- مسخرگي و قوادي و دف‌زني و غمازي و گواهي به دروغ دادن و دين به دنيا فروختن و كفرانِ نعمت پيشه سازيد تا پيش بزرگان عزيز باشيد و از عمر برخوردار گرديد.۱۹- سخن شيخان باور مكنيد تا گمراه نشويد و به دوزخ نرويد.۲۰- دست ارادت در دامن رندان پاكباز زنيد تا رستگار شويد.۲۱- از همسايگي زاهدان دوري جوييد تا به كام دل توانيد زيست.۲۲- در كوچه‌اي كه مناره باشد وثاق مگيريد تا از دردسر مؤذنان بد آواز ايمن باشيد.۲۳- بنگيان را به لوت و حلوا دريابيد.۲۴- مستان را دست گيريد.۲۵- چندان كه حيات باقيست از حساب ميراث خوارگان خود را خوش داريد.۲۶- مجردي و قلندري را مايه شادماني و اصلِ زندگاني دانيد.۲۷- خود را از بند نام و ننگ برهانيد تا آزاد توانيد زيست.۲۸- در دام زنان ميفتيد، خاصه بيوگان كرّه‌دار.۲۹- از بهر جماع سرد حلال عيش بر خويش حرام مكنيد.۳۰- دخترِ فقيهان و شيخان و قاضيان و عوانان مخواهيد. و اگر بي‌اختيار پيوندي با آن جماعت اتفاق افتاد، عروس را به كون‌سو بريد تا گوهرِ بد به كار نياورد و فرزندان گدا و سالوس و مُزَوِر و پدر و مادر آزار از ايشان در وجود نيايد.۳۱- دختر خطيب در نكاح مياوريد تا ناگاه خركره نزايد.۳۲- از تنعم دايگان و حكمت قابله و حكومت حامله و كلكل گهواره و سلام داماد و تكليف زن و غوغاي بچه ترسان باشيد. ۳۳- جلق زني را به از غَرزَني دانيد.۳۴- در پيري از زنان جوان مهرباني مخواهيد.۳۵- بيوه زنان را به رايگان مگاييد.۳۶- زن مخواهيد تا قلتبان مشويد.۳۷- پيرزنان را سر به كلوخ‌كوب بكوبيد تا درجه غازيان دريابيد.۳۸- بر سر راه‌ها به قامت بلند زنان و چادر مُهرزده و سربند ريشه‌دار از راه مرويد.۳۹- مال يتيمان وغلامان بر خود مباح دانيد تا شما را مباحي تمام توان خواند.۴۰- آلت خوائيدن و گاييدن يك زمان بيكار مداريد.۴۱- مردان مست را چون خفته دريابيد تا بيدار نشوند فرصت را غنيمت دانيد.۴۲- زكات كير به مستحقان رسانيد چون زنان مستور كه از خانه بيرون نتوانند رفتن و حيزان پير و مفلس و ريش‌آورده كه از كسب مانده باشند و زنان جوان شوهر به سفررفته كه زكات دادن يمني عظيم دارد.۴۳- طعام و شراب تنها مخوريد كه اين شيوه كار قاضيان و جهودان باشد.۴۴- حاجت بر گدازادگان مبريد.۴۵- غلام بچگان ترك را تا بي‌ريشند به هر بها كه فروشند بخريد و چون آغاز ريش آوردن كنند به هر بها كه خرند بفروشيد.۴۶- در كودكي كون از دوست و دشمن و خويش و بيگانه و دور و نزديك دريغ مداريد تا در پيري به درجه شيخي و واعظي و جهان پهلواني و معرفي برسيد.۴۷- غلام نرم دست خريد نه سخت مشت.۴۸- شراب از دست ساقي ريش‌دار مستانيد.۴۹- در خانه مردي كه دو زن دارد آسايش و خوش‌دلي و بركت مطلبيد.۵۰- از خاتوني كه قصه ويس و رامين خواند و مردي كه بنگ و شراب خورد، مستوري و كون‌درستي توقع مداريد.۵۱- دختر همسايه را از كون‌سو فرو بريد و گِرد مُهر بكارت مگرديد تا طريقه امانت و شفقت و مسلماني و حق همسايگي رعايت كرده باشيد و شب عروسي دخترك در محل تهمت نباشد و از داماد خجلت نبرد و در نزد مردم روسفيد باشيد.۵۲- حاكمي عادل و قاضي كه رشوت نستاند و زاهدي كه سخن به ريا نگويد و حاجبي كه با ديانت باشد و كون درست صاحب دولت در اين روزگار مطلبيد.۵۳- بر زنان جوان شوهر به سفررفته و عاشقي كه بار اول به معشوق رسد و كيرش برنخيزد و شاهدي كه در مجلس رود و حريف او را نپسندد و بيرون كند و به گروهي نيم مست كه شرابشان ريزد و جواني كه به دست سليطه‌اي پير گرفتار باشد و دختري كه بكارت به باد داده و شب عروسي نزديك رسيده رحمت آريد تا خدا بر شما رحمت آرد.۵۴- زنان را در حال نزع چندانكه مقدور باشد بگاييد و آن را فرصت و صرف تمام دانيد.۵۵- از كودكان نابالغ به ميان پاي قانع شويد تا شفقت به جاي آورده باشيد.۵۶- آن كس را پهلوان مخوانيد كه پشت ديگري به زمين تواند آورد بلكه پهلوان حقيقي آن را دانيد كه روي بر خاك نهد و از روي ارادت يك گز كير در كون گيرد. ۵۷- بر وعده مستان و عشوه زنكان و عهد قحبگان و خوش آمد كنگان كيسه مدوزيد.۵۸- با استادان و پيش‌قدمان و وليعهدان و كساني كه شما را گاييده باشند تواضع واجب شمريد تا آبروي را به باد ندهيد. ۵۹- از دشنام گدايان و سيلي زنان و چربك كنگان و زبان شاعران و مسخرگان مرنجيد. ۶۰- از جماع نوخطان بهره تمام حاصل كنيد كه اين نعمت در بهشت نيايد.۶۱- هر دَغا كه بتوانيد در نَرد و قمار بكنيد تا مقامر تمام گفته شويد و اگر حريف سخت شود سوگند سه طلاق بخوريد كه سوگند در قمار شرعي نيست.۶۲- پيش از اتمام كار زر به كنگ و قحبه مدهيد تا آخر انكار نكند و ماجرا دراز نكشد.۶۳- مردم بسيارگوي و سخن‌چين و سفله و مست و مطربان ناخوش‌آواز زله‌بند كه ترانه‌هاي مكرر گويند در مجلس مگذاريد.۶۴- از مجلس عربده بگريزيد.۶۵- كنگ و قحبه را در يك جا منشانيد.۶۶- نَرد به نسيه مبازيد تا به هرزه مغز حريفان نبريد.۶۷- كنگ را با احتياط به حجره بريد و حاضر وقت باشيد تا به وقت بيرون آمدن از سلاح پارها چيزي ندزدد.۶۸- تا اسباب لوت و حلوا برابر چشم مهيا نشود خويش را به بنگ نزنيد.۶۹- مردمكان فضول و كساني كه بامداد روي ترش دارند و در خمار فضيحت و ملامت كنند كه تو دوش شراب بد خورده‌اي و صراحي شكسته و زر و جامه بخشيده‌اي، سرشان در كُس خواهر زن نهيد تا ديگر زحمت مردمان ندهند.۷۰- زنان را سخت بزنيد و چون سخت بزديد سخت بگاييد تا از شما بترسند و فرمان‌بردار گردند و كار كدخدايي ميان بيم و اميد ساخته شود و كدورت به صفا مبدل گردد.۷۱- شاهدان را به چرب‌زباني و خوش‌آمدگويي از راه ببريد.۷۲- بر لب جوي و كنار حوض مست نرويد تا مگر در حوض نيفتيد.۷۳- با شيخان و نومالان و فال‌گيران و مرده‌شويان و كنگره‌زنان و شطرنج‌بازان و دولت‌خوردگان و بازماندگان خاندان‌هاي قديم و ديگر فلك‌زدگان صحبت مداريد.۷۴- راستي و انصاف و مسلماني از بازاريان مطلبيد.۷۵- سيلي و مالش از حريف كَنده دريغ مداريد.۷۶- از تزوير قاضيان و شنقصه مغولان و عربده كنگان و حريفي آناني كه روزگاري گاده باشيد و امروز دعوي زبردستي و قتالي و پهلواني كنند و زبان شاعران و مكر زنان و چشم حاسدان و كينه خويشان ايمن باشيد.۷۷- از فرزندي كه فرمان نبرد و زن ناسازگار و خدمتكار حجت‌گير و چارپاي پير و كاهل و دوست بي‌منفعت برخورداري طمع مداريد.۷۸- بر پاي منبر واعظان بي‌وضو تيز مدهيد كه علماي سلف جايز ندانسته‌اند.۷۹- جواني به از پيري، صحت به از بيماري، توانگري به از درويشي، غري به از قلتباني، مستي به از مخموري، هشياري به از ديوانگي دانيد.۸۰- توبه‌كار مشويد تا مفلوك و مندبور و بخت‌كور و گران‌جان مشويد.۸۱- حج مكنيد تا حرص بر مزاج شما غلبه نكند و بي‌ايمان و بي‌مروت نگرديد.۸۲- راه خانه معشوق به مردمان منماييد.۸۳- زنان را تنها مگاييد كه زن تنها گاييدن كار محتشمان نباشد.۸۴- از ديوثي عار مداريد تا روز بي‌غم و شب بي‌فكر توانيد زيست.۸۵- شراب‌فروشان و بنگ‌فروشان را دل به دست آريد تا از عيش ايمن باشيد.۸۶- در ماه رمضان شراب در برابر مردم مخوريد تا منكر شما نشوند.۸۷- گواهيِ كوران در ماه رمضان قبول مكنيد اگر چه بر كوهي بلند باشند.۸۸- از جولاهه و حجام و كفشگر چون مسلمان باشند جزيه مطلبيد.۸۹- در راستي و وفاداري مبالغه مكنيد تا به قولنج و ديگر امراض مبتلا نشويد. ۹۰- بر بنگ صباحي و شراب صبوحي ملازمت واجب شمريد تا دولت روي به شما آرد كه فِسق در همه جا يُمني عظيم دارد.۹۱- شيخ‌زادگان را به هر وسيله كه باشد بگاييد تا حج اكبر كرده باشيد.۹۲- در شراب‌خانه و قمارخانه و مجلس كنگان و مطربان خود را به جوان‌مردي مشهور مكنيد تا روي هر چيز به شما نكنند.۹۳- جاي خود را بر گدازادگان و غلام‌زادگان و روستازادگان عرض مكنيد.۹۴- از منت خويشان و سفره خسيسان و گرهِ پيشاني خدمتكاران و ناسازگاري اهل خانه و تقاضاي قرض‌خواهان گريزان باشيد.۹۵- به هر حال از مرگ بپرهيزيد كه از قديم مرگ را مكروه داشته‌اند.۹۶- خود را تا ضرورت نباشد در چاه ميفكنيد تا سر و پاي مجروح نشود.۹۷- كلمات شيخان و بنگيان در گوش مگيريد كه گفته‌اند:
بيتهر معرفتي كه مرد بنگي گويد --- بر كير خري نويس و در كونش كن
۹۸- تخم به حرام اندازيد تا فرزندان شما فقيه و شيخ و مقرب سلطان باشند.۹۹- هزل خوار مداريد و هزالان را به چشم حقارت منگريد.۱۰۰- زنهار كه اين كلمات به سمع رضا در گوش گيريد كه كلام بزرگان است و بدان كار بنديد. اينست آن‌چه ما دانسته‌ايم، از استادان و بزرگان به ما رسيده، و در كتاب‌ها خوانده و از سيرت بزرگان به چشم خويش مشاهده كرده‌ايم، (حسبه‌لله) در اين مختصر ياد كرديم تا مستعدان از آن بهره‌ور گردند
.
بي
ت
نصيحت نيك‌بختان ياد گيرند --- بزرگان پند درويشان پذيرند

حق سبحانه و تعالي در خير و سعادت و امن و استقامت به روي همگان گشاده گرداناد
پاورقی:(۱)- شوخي درگفتار چون نمك غذاست.(۲)- خاطر گرفته و مكدر خود را با شوخي و مزاح تسكين دهید

Saturday, June 24, 2006

بدون شرح

کاسه خالی اش به کف ته صف
اینچنین ناله کرد مستضعف:
کاش من هم اورانیوم بودم
محترم قدر یک اتم بودم
تا حکومت مرا غنی میکرد
مثل مشکینی و کنی میکرد
کاش عمامه بر سرم بودی
سهمی از نفت کشورم بودی
سهمی اندازه ی کف نانی
کمتر از حد درد درمانی
گفت از دست خویش در خشمم
شست پایم هنوز در چشمم
بیخودی رفتم و زدم فریاد
خط میدان فوزیه – شهیاد
خلق حاضر به صحنه ها بودم
بهترین پابرهنه ها بودم
وعده کفش داد رهبر من
برد اما کلاه از سر من
گفت درمانده بودم و غمناک
معده ام خشک و دیده ام نمناک
تا که یکروز پر شدم ز امید
کلیه ام را مریض کلیه خرید
روی تخت عمل ولو گشتم
پاره از قسمت جلو گشتم
شکمم پاره شد ز تیزی چک
شد دوتا کلیه ام بناگه یک
من ازین داد و این ستد راضی
شده گرم خیالپردازی:
باز کردم دکان نانوائی
بربری های من تماشائی
دو هتل ساختم عجب عالی
همه سرتاسرش اتاق خالی
هیلتن شعبه رباط کریم
یک شرایتن برانچ شابدلظیم
عقده نان و عقده مسکن
هر دو حل شد به لطف کلیه من
من شده با خیال واهی جفت
غافل از مبلغی که چک میگفت
تازه زیر عمل طرف مردش
ورثه کلیه را پس آوردش!
در عمل یک قران نکردم دشت
کلیه از چک سریعتر برگشت!
گفت آن بدبیار مستضعف
که یکی کلیه داشت بی مصرف
کاش من هم اورانیوم بودم
عشق آخوندهای قم بودم
تا غنی میشدم به مخفیگاه
نشدی البرادعی آگاه
گفت در تنگدستی و سختی
ناگه آمد نسیم خوشبختی
یک پسردائی ام ز اهل جنوب
دختری داشت خوشگل و مطلوب
خبر آمد که شیخ آنور آب
شده از بهر دخترک بی تاب
دخترک رفته بود با دلال
من شدم بهر باب او خوشحال
بس که این مرد لوطی و نازست
خوش حساب است و دست و دل بازست
پس نوشتم به او: پسر دائی
نخوری پول را به تنهائی
چونکه دارم ز عهد سربازی
طلب از تو سر پوکر بازی
دخترت گر فروش رفت درست
یک چکی بهر من بده با پست
داد پاسخ که بچه رفت از دست
چیز شیخ عرب بخواهی، هست!

Friday, June 23, 2006

عشق

دکترین عشق ( دکترین اوس پیمان در مورد عشق )
نه این وبلاگ عشاقانه است و نه حوصله من برای نوشتن مطلب عاشقانه قد میدهد . لاکن مطالعه یک وبلاگ عاشقانه با داشتن خوانندگان بسیار مرا به تعمل در مطالب آن واداشت دلیل نوشتن این مطلب است باشد که جماعتی را از گمراهی نجات دهم

اساسا هر کلمه ای مفهومی دارد . مفهوم آن چیزی است که در ذهن مخاطب صاحب شناخت پس از شنیدن آن کلمه خطور میکند وقتی در بررسی جایگاهایی که در تاریخ آن کلمه به کار رفته است و در حال جامعه میکوشیم میتوانیم معنی آن کلمه را درک کنیم . لاکن بعضی کلمه ها در حالی که کلمه اند معنی کردنشان نیاز به دیدی بالاتر از معنی کلمه ای دارد . این کلمات که دارای مفاهیم پیچیده تری هستند شاید به طور کامل و یا ثابت معنی نشوند لاکن دکترین اوس پیمان میگوید در یک مجال اندیشه ای صحیح میتوان با سوال و جواب های متوالی به پاسخی برای درک آن کلمات رسید .
عشق از آن جمله کلمات است و شاید بالاترین و سخت معنی ترینشان باشد . ( مهم آنکه بدانید در سختی بیان مفهوم کلمات و واژگان من میل جنسی را بعد از عشق میدانم شاید زمانی در این مورد سخن بگویم )عشق کلمه ای سخت است . مخصوصا از بیان پیچیده در مورد عشق اجتناب کردم . باز تاکید میکنم عشق کلمه ای سختی است . من برای اینکه آغاز مقاله به سختی بر نخورم ترجیح میدهم به سراغ مشتقات عشق بروم .عاشق . کسی است که عاشق معشوق شده است . باز عجز مرا شاهدید . وقتی میخواهم عاشق را معنی کنم مجبورم از خود کلمه عاشق و معشوق برای معنی آن استفاده کنم .اما با این وجود در همین معنی که "کسی است که عاشق معشوق شده است" چند نکته ظریف وجود دارد که در مفهوم عشق میتواند به ما کمک کند .عاشق یک فرد است . اگر جماعتی هم عاشق شوند ( مثل عاشقان بی بی فاطمه زهرا (ع) ) اما در واقع هر کدام از این مردم جدا جدا عاشق شده اند و عشق دسته جمعی مورد قبول نیست . عشق مفهومی است فردی . عاشق میتواند با یک نگاه عاشق شود و یا به مرور عاشق شود ولی تقریبا میتوان مرحله ای قبل از عاشق شدن و بعد از عاشق شدن او را تعیین کرد . عشق در چشم عاشق و نوع نکاه او به معشوق پدید می آید . عاشق مخاطبی دارد . مخاطب او صفت و یا بهتر بگوییم حالت خود را از وجود عاشق میگیرد . معشوق مخاطب عاشق است . معشوق یک وجود است که چون حالتی در عاشق پدید آمده است که او را از مرتبه یک انسان عادی به مرتبه عشق رسانده است پس او هم در حالی که هیچ مرتبه ای نیافته است و همان آدم قبلیست بدون هیچ تغییر حس و خصوصیتی لاکن معشوق خطاب میشود . این معشوق را من و شما نمیتوانیم بشناسیم .
چون او اساسا کبرا خانم دختر صغرا خانم است که 10 سال است در محله ما زندگی میکند و گاهی در راه مدرسه او را میبینیم و هیچ فرقی نکرده است و فقط کمی نسبت به ده سال قبل قد کشیده است . پس ما چون خبر داریم اصغر آقا بغال سر کوچه با وجود زن و دو بچه عاشق کبرا خانم شده است میفهمیم که کبرا خانم معشوق است . اصغر آقا هم از وجود کبرا خانم است که میفهمد عاشق است .اصغر آقا چه خصوصیاتی دارد . مقدمتا عرض کنم که هیچ فرقی نمیکند که اصغر آقا بچه داشته باشد یا نه . تحصیل کرده باشد یا بیسواد . برنامه های تلویزیون و این وبلاگها در مورد عشق واقعی و عشق خدایی و عشق سطحی و عمیق و این چزندیات را دیده و خوانده باشد یا نه . او عاشق است و یک نشانه هایی دارد که غالب آنها را فقط خودش میداند و شاید هم نداند ولی اگر فکر کند یادش می آید و این مشخصات را سایر عاشق های عالم دارند واگر کسی خیال کرد عاشق است و این خصوصیات را نداشته باشد باید برود وکشکش را بسابد اصغر آقا کبرا خانم را میخواهد . حاضر نیست کبرا خانم را با عالم و آدم عوض کند .
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار ...... چون نتواند کشید دست در آغوش یار
پس در عشق خواستن وجود دارد . عاشق معشوق را میخواهد . نمیشود کسی عاشق باشد و بگوید من نمیخواهم معشوق مال من باشد یا نمیخواهم به او برسم و فقط عاشق او هستم و مثلا خیلی رمانیتک بگوید که من عاشق کبرا خانم هستم و همین که میبینم که او زندگی خوبی دارد برایم کافیست و خوشحالی او خوشحالی من است ( در این موارد کشیدن شیشکی توصیه شده است ) دومین نشانه آن است که اصغر آقا هرچند خیلی مایل به بدست آوردن کبرا خانم است و مسلما اولین فرصت یک سکس حسابی با کبرا خانم خواهد داشت اما در ذهن به سکس فکر نمیکند بلکه به خود معشوق فکر میکند . او کبرا خانم را میخواهد . وقتی میخواهد به سکس با کبرا خانم فکر کند حالش بد میشود و اصلا به این فکر ادامه نمیدهد . این یک مشخصه خوب برای آقایان است اگر میخواهند بدانند عاشق شده اند یا خیال میکنند عاشق شده اند ( البته الکی به خودتون تلقین نکنید ) امکان رسیدن اصغر آقا به کبرا خانم وجود ندارد . این نداشتن امکان وصال مهمترین و اصلی ترین رکن عشق است . آنقدر این قضیه مهم است که اگر این رکن را از عشق بگیریم دیگر عشقی و عاشقی و معشوقی وجود نخواهد داشت . دور از دسترس بود معشوق هرچند عامل به وجود آمدن عشق نیست اما عامل اصلی ادامه عشق است . این محقق نشدن وصال ممکن است به دلایل مختلف باشد . همین دلایل است که اوج لحظات عاشقانه را پدید می آورد و میتواند حماسه خلق کند . ممکن است معشوق بسیار نزدیک و در ظاهر در دسترس باشد اما معشوق جفا پیشه وقعی به عاشق نمی نهد و پشیزی برای عاشق ارزش قائل نیست و به قول معروف به او راه نمی دهد . عاشق گاها او را بی وفا و گاهی جفا کار خطاب میکند
تو بی وفا و اجل در قفا و من بیمار .... دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود
مرا میبینی و دردم زیادت میکنی در دم تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش ..... لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و ببازی روزی بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
یا ممکن است بخاطر وجود رقیب خوش تیپ تر که دل معشوق را برده و معشوق با او سر و قراری دارد عاشق معشوق را مال خود نداند و او را دور از دسترس ببیند
روا مدار خدایا که در حریم وصال ..... رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب ...... بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد ...... که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری---------------یا ممکن است معشوق هم به رای عاشق باشد اما فراق مانع وصال شود . اجباری نیست که فراق به معنی دوری مسافتی باشد بلکه ممکن است عاشق و معشوق در نزدکی هم به دلیل عواملی دیگر مثل پدر کبرا خانم که مانع وصال میشه مجبورند در فراق هم بسوزند و بسازند
امروز در فراق تو دیگر به شام شد ........ ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
شب فراق نخواهم دواج و دیبا را ............ که شب دراز بود خوابگاه تنها را
زبان خامه ندارد سر بیان فراق ........ وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
خوب تا اینجا فهمیدیم که عاشق معشوق را میخواد و میخواد معشوق را بدست بیاورد و مال خودش کنه و هرکاری که از دستش بر بیاد را برای این هدف انجام میدهد . عامل اصلی ادامه این عشق هم عدم تصاحب کامل معشوق توسط عاشق است . به هیچ وجه تصاحب کامل را به معنی ازدواج قلم داد نکنید بلکه همین که معشوق به رای عاشق باشه و در دسترس این تصاحب کامل محسوب میشود .از سخن بالا یک نتیجه مهم گرفته میشود . و آن اینکه در وصال عشقی وجود ندارد . یعنی در حالیکه میتواند یکی از زیباترین اوج ها در هر عشقی لحظه اولین وصال عاشق و معشوق باشد اما اگر این وصال تداوم پیدا کند و عاشق معشوق را تصاحب کند زان پس دیگر عشقی وجودنخواهد داشت من حال میتوانم یک تعریف از عشق را بیان کنم هرچند میتواند این تعریف را در غیر از عشق هم بکار برد اما صد در صد نمیتواند چیزی عشق باشد و این تعریف در مورد آن صدق نکند : عشق یعنی خواستن و نرسیدن لازمه اش این است که یک طرف قضیه مرد و یا زن باشد . عاشق باید توانایی جنسی دشته باشد . امکان ندارد یک شخص ناتوان جنسی عاشق شود . حال با توجه به وجود داشتن این دو لازمه در صورت خواستن به معنی واقعی و تمام کلمه یعنی همه جوره خواستن طوری که بهتر از معشوق متصور نباشد و با وجود خواستن میسر نشدن امکان رسیدن .. میتواند به معنی عشق باشد .یک نکته دیگر آنکه نباید لذتی بالاتر از رسیدن به معشوق در ذهن عاشق متصور باشد . بخاطر عظمت عشق و خصوصیاتی که دارد عشق به چند نفر در یک زمان نیز امکان پذیر نمی باشد .
سوال : آیا عشق واقعی بدون وصال هم خاتمه می یابد .؟
من در پاسخ این سوال نمیتوانم یک اصل را بیان کنم اما گمان کنم عشق بدون وصال هم بتواند پایان یابد . شاید در اثر مرور زمان و و از دست دادن معشوق و یا جایگزینی یک عشق دیگر و یا با تبدیل عشق به تنفر عشق پایان یابد .
سوال : آیا مادر کبرا خانم اگر بگوید من عاشق کبرا خانم هستم راست میگوید . ؟
نه راست نمی گوید اما دروغ هم نمیگوید . از بیسوادی است که این حرف را میزند . او را باید به خواندن مقاله من دعوت کرد و باید اطلاعات کامل تری از عشق در اختیارش گذاشت آنوقت میفهمد که او خیلی دخترش را دوست دارد اما عاشق دخترش نیست . هرچند در جامعه از این دست خلط مطلب ها و استفاده نابجا از کلمات زیاد پیش می آید که به مرور هم جا می افتد . اگر یک روز این قضیه صد در صد جا افتاد ما آنوقت دو کلمه عشق با دو معنی متفاوت خواهیم داشت . در زبان فارسی بسیاری از کلمات هستند که دو معنی را میدهند و باید در جایگاه خود آن کلمه را معنی کرد . اما توصیه میشود این اتفاق نیفتد .
سوال : آیا اگر کسی بگوید عاشق خدا است راست میگوید ؟
کسی که تا به حال خدا را ندیده و یک انسان عادی مثل من و شماست نمیتواند عاشق خدا شود . یعنی مفهومی که من از عشق میدانم در مورد او صدق نمی کند . اگر کسی بگوید من از دیدن نشانه های وجود خدا و توانایی هایی او چیزهای زیبایی که آفریده عاشق خدا شده ام مثل این میماند که اصغر آقا به عمرش کبرا خانم را ندیده باشد و با او صحبت نکرده باشد اما از روزی که غذای نزری که دست پخت کبرا خانم بود را خورده و از لباسهای زیبایی که خیاطی کبرا خانم بوده را دیده و یا اشعار زیبای کبرا خانم را مطالعه کرده عاشق کبرا خانم شده است . اصغر آقا میتواند با دیدن این چیزها و شنیدن اوصاف کبرا خانم بسیار مشتاق دیدن کبرا خانم شده باشد و بسیار به کبرا خانم ارادت پیدا کرده باشد اما نمی تواند عاشق کبرا خانم شده باشد . لااقل در تصور ناقص من نمیگنجد
خارج از دستور دکترین :
یک مقداری این دکترین من از دید مردانه نگاشته شد . من یک نکته مهم در مورد تفاوت عشق آقایون با خانم ها را خدمتتون عرض کنم . گفتم که عشق با وصال به پایان میرسد . وصال در آقایون و خانم ها یک مقداری فرق میکند .یعنی اینکه اگر آقایی عاشق خانمی بشود هرچند در ضمن فراق به معشوق فکر میکند به اینکه معشوق را بدست بیاورد و به او برسد اما دقیقا به سکس فکر نمیکند اما اگر در خانه ای معشوق خلوت کند و معشوق هم راه دهد حتما با او سکس خواهد داشت و اگر این سکس کامل باشد و ادامه یابد معمولا به معنی وصال و پایان عشق است .اما در خانم ها معمولا سکس به معنی پایان عشق نیست . یعنی اگر کبرا خانم عاشق اصغر آقا باشد حتی اگر در لحظه ای که این دو به هم میرسند شاید کبرا خانم منتظر بوس و نوزاش اصغر آقا باشد و حتی اگر اصغر آقا زیاده روی کند و این دو سکس داشته باشند کبرا خانم بدش نیاید ولی حتی یک رابطه سکسی مداوم با معشوق هم نمیتواند برای خانم ها به معنی وصال و رسیدن به معشوق و پایان عشق باشد . معمولا کبرا خانم باید احساس کند که اصغر آقا مال او هست و اصغر آقا هم میخواهد که با او باشد . در مورد خانم های عاشق شده که حتی پس از ازدواج با معشوق مرد باز عشق ادامه یافته است چون زن مرد را هنوز تصاحب شده خویش نمیداند و یا از او جفا و یا بی وفایی میبیند و با این وجود عاشق اوست و میخواهد معشوق را مال خود کند . البته این جور عشق ها بعد از ازدواج زیاد طول نمیکشد و یحتمل به تنفر و انتقام منجر میشود .

Saturday, June 17, 2006

مجسمه های عاشق

مجسمه های عاشق
توي يه پارک در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهاي سال دقيقا روبه‌روي همديگر با فاصله کمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلي زود، يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه‌هاي خوب و مفيدي بوديد و به مردم شادي بخشيده‌ايد، من بزرگترين آرزوي شما را که همانا زندگي کردن و زنده بودن مانند انسانهاست براي شما بر آورده ميکنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاري که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعي کرد: يک زن و يک مرد. دو مجسمه به هم لبخندي زدند و به سمت درختاني و بوته‌هايي که در نزديکي اونا بود دويدند در حالي که تعدادي کبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صداي خنده‌هاي اون مجسمه‌ها رو ميشنيد لبخندي از روي رضايت ميزد. بوته‌ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صداي شکسته شدن شاخه‌هاي کوچيک به گوش ميرسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضي شدن و به مراد دلشون رسيدن. فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهي کرد و از مجسمه‌ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقي مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟" مجسمه مرد با نگاه شيطنت‌آميزي به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" ميخواي يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟" مجسمه زن با لبخندي جواب داد:" باشه. ولي اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من خرابکاري(پي پي) مي‌کنم روي سرش."
نکته اخلاقي: (برگرفته از کتاب اخلاق مسعودي) بنگريد که تلافي کردن تا چه حد در زندگي اين نوع، دو پا اثر گذار است که تا همچنان حرکتي پيش ميروند. پس اي قوم هيچگاه عملي مرتکب نشويد که شخصي را به تلافي بر انگيزاند چرا که ممکن ميباشد که ایشان روزي روي سرتان برينند