خدمت جناب مستطاب اوس پیمان عزیز تر از جان
عزیز دل برادر این مطلب شما در بین الباقی خزعبلاتی که نوشته بودی تومانی هفت صنار توفیر داشت
پس بی کسب اجازه از شما آنرا کش رفته و در این جا میگذارم تا درس عبرتی باشد برای دنباله ات
جاودانگی
به زودی در راستای سلولهای بنیادی اولین گوسفند شبیه سازی شده ایرانی دنیا می آد . آیا این گوسفند قسمتی از جاودانگی را تجربه می کند . یک گوسفند قرار است دنیا بیاید . این گوسفند دقیقا شبیه پدر خود است . البته وقتی دنیا بیاد که بچه است اما وقتی بزرگ شد دقیقا به پدر محترم خود شبیه می شود . مثلا اگر گوسفند پدر در ده سالگی کچل شد گوسفند شبیه سازی شده که دقیقا در ده سالگی همان هیکل ده سالگی پدر را خواهد داشت در ده سالگی کچل خواهد شد . او دقیقا همان ضریب هوش پدر را خواهد داشت و هر دو در یک زندگی مشابه دقیقا طول عمر مشابه خواهند داشت . من که اوس پیمان باشم اگر امروز دست به کار جاودانگی شوم و یک بچه شبیه سازی شده مثل خودم تولید کنم این بچه 25 سال دیگر دقیقا شبیه به امروز من خواهد بود . من آنوقت 50 سال دارم . این بچه که اسم آن را اوس پیمان دوم میگذاریم از توسعه یک سلول بدن من بوجود می آید و نیازی به استفاده ابزاری از هیچ دختر یا زنی در تولید این بچه نخواهم داشت . ( در این لحظه من به مدت ده دقیقه دارم فکر میکنم که آیا به این روش واقعا من جاودانه شده ام ؟ ) نه . نه . او فقط شبیه من است . بله . اخلاق مرا هم دارد . مثل من هم فکر میکند . توپولی را هم خیلی دوست دارد . از همه لحاظ خود من است اما من نیستم . من ادامه نیافته ام فقط یک پیمان دیگر از اول ساخته شده است . ... درست است او ادامه من نیست . او یک پیمان دیگر است دقیقا مشابه این پیمان . این فکر مرا به شدت غمگین میکند . بیاید با هم به جاودانگی فکر کنیم . چگونه میشود به جاودانگی رسید ؟ در واقعه زندگی جاودانه چیزی نیست به غیر از ادامه یافتن همین آدم فعلی در طول تاریخ . باید خود من ادامه پیدا کنم زیرا من از خاطراتم تشکیل شده ام . از زندگی گذشته ام و زندگی حالم . من اوس پیمانم با اطلاعات پیوسته ای که در مغز من ذخیره شده است . اگر من بمیرم و پیمان دیگری دقیقا مثل من به دنیا بیاید ولی خاطرات گذشه من در مغز او نباشد و او احساس نکند در ادامه این پیمان دارد زندگی میکند و من فعلی ادامه یافتن را احساس نکنم جاودانگی باید برود کشکش را بسابد . چه جاودانگی . چه کشکی . اگر قرار است یک من دوباره به دنیا بیایم در حالی که زندگی قبلی خود را به خاطر نداشته باشم جاودانگی روی نداده است . پس نتیجه میگیریم جاودانگی با پیوستگی همراه است . حتی یک شوک کوچک مثل مرگ و دنیا آمدن دوباره میتواند روال جاودانگی را قطع کند و شبیه سازی نمیتواند به مفهوم جاودانگی باشد . باید مغز پیوسته کار کند . مغز کودک شبیه سازی شده من باید دقیقا در ادامه مغز من و با توجه به خاطرات و تجربیات و اطلاعات گذشته من فکر کند . او باید طعم گس اولین بوسه را بیاد بیاورد . او نباید سالها زحمت بکشد تا برنامه نویسی را بیاموزد . بسیار کسل کننده است که او بخواهد دوباره تجربیات مرا در طراحی صفحات وب تجربه کند تا به حالای من برسد . شاید بگویید او می تواند علم جدیدی بیاموزد و زندگی متفاوت از تو داشته باشد و با دخترانی تر و تازه دوست شود ... اما چه فایده ؟ او که من نیستم . هزار پسر دیگر هم با هزار دختر دیگر دوست میشوند و ماچ ماج بازی میکنند . به من چه . این که آن فرزند شبیه سازی شده دقیقا شبیه من هست دلیل نمی شود که من تجربیات جدیدی کسب کرده باشم و یا از بوسهای جدیدی لذت برده باشم . من که در او ادامه ندارم . زمانی من ادامه دارم که در هنگامی که او دارد دختر جدیدی را میبوسد در همان لحظه طعم گس اولین بوسه دختر همسایه پدر خود را بیاد بیاورد . او باید دانشگاه آزاد اسلامی واحد دزفول و خاطرات آن را بیاد بیاورد . او آنگاه خود من هستم . من همچنان به جاودانگی و راه حل دست یابی به آن می اندیشم و باز در این مورد خواهم نوشت
No comments:
Post a Comment