Friday, July 14, 2006

هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود

اوس پیمان جان عزیز و گرامی
سلام
مدتی بود که میخواستم جواب نوشته شما رو در رابطه با آقای گنجی و یا به قول شما استاد بنویسم
هرچند که گرفتاریهای روزمره زندگی اجازه این کار رو به من نداد
تا اینکه شعر قشنگ یک استاد دیگه رو خوندم و دیدم جوابی رو که من میخواستم به نثر برای شما بنویسم هادی خرسندی عزیز به نظم کشیدند
هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود
هيچ اکبري به قدر تو اکبر نميشود
نابرده رنج گنج ميسر نميشود
گويند خاتمي ي ِ دگر کرده قد علم
اين حرف ها دومرتبه باور نميشود!
هر روز يک مصاحبه، هر روز يک نشست
سرباز پير خسته ز سنگر نميشود
اما اگر که اين تب بالا عرق کند
آيا اميد و يأس برابر نميشود؟
گيرم که قانعست به يک گل بهار ما
اما کجا گليست که پرپر نميشود
از تخته گاز رفتن اکبر دلت خوشست
تضمين ولي کجاست که پنچر نميشود؟
نهضت کجا و راه کجا و هدف کجاست؟
با يکنفر رهائي کشور نميشود
نوعي دهن کجيست گمانم، وگرنه کس
تنها، حريف آنهمه لشکر نميشود
رو کم کني، نهايت دعواي شخصي است
خوش، شخص ثالثي ست که منتر نميشود
در کشوري که مشکل اصلي گرسنگيست
مس ها ز اعتصاب غذا زر نميشود
هادي دوباره فحشخورت را مَلَس بکن
ايميل خويش را بده اينجا و بس بکن
منم میل آقای خورسندی رو اینجا میذارم اگه دوست داشتی خودت باش در تماس باش
hadi_khorsandi@hotmail.com

Wednesday, July 12, 2006

افسوس گذشته ها

سلام
امشب داشتم نوشته های سالهای قبل رو نگاه میکردم . سالهای
دبیرستان . دقیقا 12 سال پیش
اون موقع هم سن و سالهای من یا بهتر بگم هم دوره ایهای من یا فقط به فکر درس و دانشگاه بودن و یا به شدت جذب بسیج و
مسلمون بازی و یا به فکر عشق و عشقبازی و خانوم بازی و انواع بازیهای دیگه
این وسط من مونده بودم که داشتم دست و پا میزدم بین تمام اینها
به هر حال اون موقع جذب هر کدوم از گروههای بالا میشدم نمیتونستم عشقم رو به شاملو و نادر پور کتمان کنم
امشب وقتی داشتم دفترم رو ورق میزدم به شعر زیر رسیدم . شعری که از بین شعرهای نادرپور واقعا دوستش داشتم و دارم

شعر خدا

ابليس ، اي خداي بدي ها !‌ تو شاعري

من بارها به شاعريت رشك برده ام

شاعر تويي كه اين همه شعر آفريده اي

غافل منم كه اين همه افسوس خورده ام

عشق و قمار شعر خدا نيست ، شعر تست

هرگز كسي به شعر تو بي اعتنا نماند

غير از خدا كه هيچ يك از اين دو را نخواست

در عشق و در قمار كسي پارسا نماند

زن شعر تست با همه مردم فريبي اش

زن شعر تست با همه شور آفريدنش

آواز و مي كه زاده ي طبع خدا نبود

اين خوردنش حرام شد ، آن يك شنيدنش

در بوسه و نگاه تو شادي نهفته اي

در مستي و گناه تو لذت نهاده ا ي

بر هر كه در بهشت خدايي طمع نبست

دروازه ي بهشت زمين را گشاده ا ي

اما اگر تو شعر فراوان سروده اي

شعر خدا يكي است ، ولي شاهكار اوست

شعر خدا غم است ، غم دلنشين و بس

آري ، غمي كه معجزه ي آشكار اوست

دانم چه شعرها كه تو گفتي و او نگفت

يا از تو بيش گفت و نهان كرد نام را

اما اگر خدا و ترا پيش هم نهند

آيا تو خود كدام پسندي ، كدام را ؟

Monday, July 10, 2006

هوای گریه

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من
ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سينه نزديک
به مـــن هر آنکـه نزديک، ازو جــــــدا، جــــدا من
نه چشــــم دل به ســـــويي، نه باده در سبويي
که تــــر کـــــنم گـلـــــــويي، به ياد آشنــــــا من
ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــري
دلــــــم گرفته اي دوست، هـــــواي گريــه با من
نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهــــا، رهـــا من

Saturday, July 08, 2006

ترجیع بند از عبید زاکانی

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
قبل از اینکه شعر زیر رو بخونید وبه من بد و بیراه بگید یه پست برگردید عقب و مقدمه پست قبل رو مطالعه کنید.به هرحال درسته که این شعر نهایت هجو حساب میشه ولی بازهم یه سبکیه مثل بقیه سبکهای شعر فارسی که در تمام دنیا طرفدارهای خاص خودشو داره .بعد از تمام این مقدمه چینیها بازم اگه از دست من ناراحت شدید میتونید برای آمرزش روح عبید زاکانی فاتحه بخونید
وقت آن شد كه عزم كار كنيم --- رسم الحاد آشكار كنيم
خانه در كوچه مغان گيريم --- روي در قبله تتار كنيم
روزگار ار به كام ما نبود --- كير در كون روزگار كنيم
بهر كون تا به چند غصه خوريم؟ --- بهر كس چند انتظار كنيم؟
كس و كون چون به دست مي‌نايد --- جلق بر هر دو اختيار كنيم!
بنشين اي عزيز تا بتوان --- به از اين در جهان چه‌كار كنيم؟
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
روز و شب گِرد شهر مي‌پوييم --- خانه مِي فروش مي‌جوييم
مست شنگوليان بي‌باكيم --- فتنه شاهدان مه روييم
بستگان كمند زلفينيم --- خستگان كمند ابروييم
ايمن از دهر ناجوانمرديم --- فارغ از روزگار بد خوييم
گر نيفتد به‌دست ما كس و كون --- ما كه رندان زور بازوييم
بنشينيم و كير را بكِشيم --- جلق خوش ميزنيم و ميگوييم
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
دوستان كار كير، بازي نيست! --- هيچ كاري بدين درازي نيست
كير من چون علَم برافرازد --- كم ز سنجاق شاه غازي نيست
پيشه، خر گادنست و جلق زدن --- و آن دگرها بجز مجازي نيست
هيچ نوعي براي وضع جماع --- بهتر از رسم بذله‌بازي نيست
كير را پيش كون به سجده در آر --- زانكه محراب كُس نمازي نيست
كان بده كنده‌اي به دست آور --- ورت امروز كار سازي نيست
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
كار بي سيم بر نمي‌آيد --- در رهِ عشق سيم مي‌بايد!
اِمرد بي درم نمي‌خسبد --- قحبه رايگان نمي‌آيد
خوش بخور مال ورنه از ناگاه --- در جهَد روزگار، بربايد!
پيش اهل دلي به صفا --- بنشين تا دلت بياسايد
بعد از اين ناز كون و كُس كم كش --- بر تو زين كار هيچ نگشايد
رغم آن قلتبان كه كون طلبد --- كوري مردكي كه كُس گايد
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
ما همه جمريان قلماقيم --- رِند و لفاظ و چست و شفراقيم
روز و شب هم‌وثاق معشوقيم --- سال و مه همنشين عشاقيم
مُرده دلبر شكّر دهنيم --- تشنه شاهد سمن ساقيم
بعد از اين تَرك كون و كُس كرديم --- هر دو را گرچه سخت مشتاقيم
اي برادر اگر تو را عقليست --- پند ما گوش كن كه جلاقيم
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
اي دل از غصه جهان تا چند؟ --- بيش از اين رنج ما و خود مپسند!
دست از كار روزگار بِدار --- خويشتن را خلاص ده ز كمند
كون و كُس چيست، جز دو ديوانه --- اين يكي بر گُه، آن يكي بر گند
بگذر از هر دو چون جوانمردان --- تا شوي ايمن از زن و فرزند
آن زمانت كه كير برخيزد --- بشنو از من، به ريش خويش مخند!
بنشين، در ببند، كف تر كن --- هر زمان، همچو صوفيان لَوند
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد
برِ ما جز مي و مغانه مجوي --- پيش ما جز حديث عشق مگوي
جز به پهلوي بكروان منشين --- جز به دكان مِي فروش مپوي
خوش بخور، خوش بخند، خوش ميباش --- تيز در ريش مردك بد گوي
اي نسيم صبا ز روي كرم --- لطف كن ساعتي بهانه مجوي!
وز زبان عُبيد زاكاني --- برو اين حال را به يار بگوي
جلق ميزن كه جلق خوش باشد --- جلق در زير دلق خوش باشد

Friday, July 07, 2006

رساله صد پند - شاهکار عبید زاکانی

الحمدلله علي نعمه و نواله و منه و افضاله و الصلوه علي محمد و آله (بعدذا) چنين گويد مؤلف اين رسالت و محرر اين مقالت (عبيد زاكاني) بلغه الله تعالي الي الاماني كه فضيلت نطق كه شرف انسان بدو منوط است بر دو وجه است: يكي جِد و ديگري هزل، و رجحان جد بر هزل مستغني است و چنانك جد دايم موجب ملال مي‌باشد، هزل دايم نيز باعث استخفاف و كسر عرض مي‌شود و قدما در اين باب گفته‌اند

بيت:
جد همه ساله جان مردم بخورد --- هزل همه روزه آب مردم ببرد

اما اگر از باب دفع ملال و تفريح بال چنانچه حكما فرموده‌اند
:
الهزل في الكلام كالملح في الطعام۱
و در اشعار آمده ‌است:
شعرافد طبعك المكدور بالهم راحهبراح و علله بشئي من المزحولكن اذا اعطيت ذلك فليكن بمقدار ما يعطي الطعام من الملح۲
زماني به مطالعه نوعي از هزل ملتفت شود و قول شاعر را كار بندد كه مي‌گويد:
بيتگرچه توحيد و بيان در كار است --- قدري هم هذيان در كار است
همانا معذور فرمايند كه بزرگان ما در اين معني اينقدر جايز داشته‌اند. بنابر اين مقدمه بعض نكت و اشارات و حكايات كه بر خاطر وارد است در قلم آورد، مشتمل بر دو باب يكي عربي و يكي پارسي و آن را "رساله دلگشا" نام نهاد چه مطالعه اين اوراق را دلي گشاده و خاطري طربناك بايد. ايزد باري اين دو نعمت همگان را ارزاني دارد.
--------------
رساله صد پند
بر رأي اصحاب نظر و فراست عرضه مي‌دارد كه متكلم اين حروف (عبيد زاكاني) بلغه‌الله غايه الاماني اگر چه در علم مايه‌اي و در هنر پايه‌اي ندارد، اما از اوان جواني به مطالعه كتاب و سخن علما و حكما اهتمام داشت. تا در اين روزگار كه تاريخ هجرت به هفتصد و پنجاه رسيد از گفتار سلطان الحكما (افلاطون) نسخه‌اي مطالعه افتاد كه براي شاگرد خود ارسطو نوشته بود و يگانه روزگار (خواجه نصيرالدين طوسي) از زبان يوناني به زبان فارسي ترجمه كرده و در اخلاق ثبت نموده، با چندين نامه علي‌الخصوص پندنامه شاه عادل (انوشيروان) كه بر تاج ربيع فرموده به خواندن آن خاطر را رغبتي عظيم شد و بر آن ترتيب پندنامه‌اي اتفاق افتاد درويش‌نامه از شائبه ريا خالي و از تكلفات عاري تا نفع او عموم خلايق را شامل گردد و مؤلف نيز به واسطه آن از صاحب دلي بهره‌مند شود. اميد كه همگان را از اين بند كلمات حظي تمام حاصل آيد.
بيتاگر شربتي بايدت سودمندز داعي شنو نوش‌داروي پندز پرويزن معرفت بيختهبه شهد ظرافت بر آميخته:
۱- اي عزيزان عمر غنيمت شمريد.۲- وقت از دست مدهيد۳
- عيش امروز به فردا ميندازيد.۴ روز نيك به روز بد مدهيد.۵- پادشاهي را نعمت و غنيمت و تندرستي و ايمني دانيد.۶- حاضر وقت باشيد كه عمر دوباره نخواهد بود.۷- هر كس كه پايه و نسبت خود را فراموش كند به يادش مياريد.۸- بر خودپسندان سلام مدهيد.۹- زمان ناخوشي را به حساب عمر مشمريد.۱۰- مردم خوش‌باش و سبك‌روح و كريم‌نهاد و قلندر‌مزاج را از ما درود دهيد.۱۱- طمع از خير كسان ببريد تا به ريش مردم توانيد خنديد.۱۲- گِرد در پادشاهان مگرديد و عطاي ايشان به لقاي دربانان ايشان بخشيد.۱۳- جان فداي ياران موافق كنيد.۱۴- بركت عمر و روشنايي چشم و فرح دل در مشاهده نيكوان دانيد.۱۵- ابرو درهم كشيدگان و گره در پيشاني آوردگان و سخن‌هاي به جِد گويان و ترش رويان و كج مزاجان و بخيلان و دروغ‌گويان و بد ادبان را لعنت كنيد.۱۶- خواجگان و بزرگان بي‌مروت را به ريش تيزيد۱۱۷- تا توانيد سخن حق مگوييد تا بر دل‌ها گران مشويد و مردم بي‌سبب از شما نرنجند.۱۸- مسخرگي و قوادي و دف‌زني و غمازي و گواهي به دروغ دادن و دين به دنيا فروختن و كفرانِ نعمت پيشه سازيد تا پيش بزرگان عزيز باشيد و از عمر برخوردار گرديد.۱۹- سخن شيخان باور مكنيد تا گمراه نشويد و به دوزخ نرويد.۲۰- دست ارادت در دامن رندان پاكباز زنيد تا رستگار شويد.۲۱- از همسايگي زاهدان دوري جوييد تا به كام دل توانيد زيست.۲۲- در كوچه‌اي كه مناره باشد وثاق مگيريد تا از دردسر مؤذنان بد آواز ايمن باشيد.۲۳- بنگيان را به لوت و حلوا دريابيد.۲۴- مستان را دست گيريد.۲۵- چندان كه حيات باقيست از حساب ميراث خوارگان خود را خوش داريد.۲۶- مجردي و قلندري را مايه شادماني و اصلِ زندگاني دانيد.۲۷- خود را از بند نام و ننگ برهانيد تا آزاد توانيد زيست.۲۸- در دام زنان ميفتيد، خاصه بيوگان كرّه‌دار.۲۹- از بهر جماع سرد حلال عيش بر خويش حرام مكنيد.۳۰- دخترِ فقيهان و شيخان و قاضيان و عوانان مخواهيد. و اگر بي‌اختيار پيوندي با آن جماعت اتفاق افتاد، عروس را به كون‌سو بريد تا گوهرِ بد به كار نياورد و فرزندان گدا و سالوس و مُزَوِر و پدر و مادر آزار از ايشان در وجود نيايد.۳۱- دختر خطيب در نكاح مياوريد تا ناگاه خركره نزايد.۳۲- از تنعم دايگان و حكمت قابله و حكومت حامله و كلكل گهواره و سلام داماد و تكليف زن و غوغاي بچه ترسان باشيد. ۳۳- جلق زني را به از غَرزَني دانيد.۳۴- در پيري از زنان جوان مهرباني مخواهيد.۳۵- بيوه زنان را به رايگان مگاييد.۳۶- زن مخواهيد تا قلتبان مشويد.۳۷- پيرزنان را سر به كلوخ‌كوب بكوبيد تا درجه غازيان دريابيد.۳۸- بر سر راه‌ها به قامت بلند زنان و چادر مُهرزده و سربند ريشه‌دار از راه مرويد.۳۹- مال يتيمان وغلامان بر خود مباح دانيد تا شما را مباحي تمام توان خواند.۴۰- آلت خوائيدن و گاييدن يك زمان بيكار مداريد.۴۱- مردان مست را چون خفته دريابيد تا بيدار نشوند فرصت را غنيمت دانيد.۴۲- زكات كير به مستحقان رسانيد چون زنان مستور كه از خانه بيرون نتوانند رفتن و حيزان پير و مفلس و ريش‌آورده كه از كسب مانده باشند و زنان جوان شوهر به سفررفته كه زكات دادن يمني عظيم دارد.۴۳- طعام و شراب تنها مخوريد كه اين شيوه كار قاضيان و جهودان باشد.۴۴- حاجت بر گدازادگان مبريد.۴۵- غلام بچگان ترك را تا بي‌ريشند به هر بها كه فروشند بخريد و چون آغاز ريش آوردن كنند به هر بها كه خرند بفروشيد.۴۶- در كودكي كون از دوست و دشمن و خويش و بيگانه و دور و نزديك دريغ مداريد تا در پيري به درجه شيخي و واعظي و جهان پهلواني و معرفي برسيد.۴۷- غلام نرم دست خريد نه سخت مشت.۴۸- شراب از دست ساقي ريش‌دار مستانيد.۴۹- در خانه مردي كه دو زن دارد آسايش و خوش‌دلي و بركت مطلبيد.۵۰- از خاتوني كه قصه ويس و رامين خواند و مردي كه بنگ و شراب خورد، مستوري و كون‌درستي توقع مداريد.۵۱- دختر همسايه را از كون‌سو فرو بريد و گِرد مُهر بكارت مگرديد تا طريقه امانت و شفقت و مسلماني و حق همسايگي رعايت كرده باشيد و شب عروسي دخترك در محل تهمت نباشد و از داماد خجلت نبرد و در نزد مردم روسفيد باشيد.۵۲- حاكمي عادل و قاضي كه رشوت نستاند و زاهدي كه سخن به ريا نگويد و حاجبي كه با ديانت باشد و كون درست صاحب دولت در اين روزگار مطلبيد.۵۳- بر زنان جوان شوهر به سفررفته و عاشقي كه بار اول به معشوق رسد و كيرش برنخيزد و شاهدي كه در مجلس رود و حريف او را نپسندد و بيرون كند و به گروهي نيم مست كه شرابشان ريزد و جواني كه به دست سليطه‌اي پير گرفتار باشد و دختري كه بكارت به باد داده و شب عروسي نزديك رسيده رحمت آريد تا خدا بر شما رحمت آرد.۵۴- زنان را در حال نزع چندانكه مقدور باشد بگاييد و آن را فرصت و صرف تمام دانيد.۵۵- از كودكان نابالغ به ميان پاي قانع شويد تا شفقت به جاي آورده باشيد.۵۶- آن كس را پهلوان مخوانيد كه پشت ديگري به زمين تواند آورد بلكه پهلوان حقيقي آن را دانيد كه روي بر خاك نهد و از روي ارادت يك گز كير در كون گيرد. ۵۷- بر وعده مستان و عشوه زنكان و عهد قحبگان و خوش آمد كنگان كيسه مدوزيد.۵۸- با استادان و پيش‌قدمان و وليعهدان و كساني كه شما را گاييده باشند تواضع واجب شمريد تا آبروي را به باد ندهيد. ۵۹- از دشنام گدايان و سيلي زنان و چربك كنگان و زبان شاعران و مسخرگان مرنجيد. ۶۰- از جماع نوخطان بهره تمام حاصل كنيد كه اين نعمت در بهشت نيايد.۶۱- هر دَغا كه بتوانيد در نَرد و قمار بكنيد تا مقامر تمام گفته شويد و اگر حريف سخت شود سوگند سه طلاق بخوريد كه سوگند در قمار شرعي نيست.۶۲- پيش از اتمام كار زر به كنگ و قحبه مدهيد تا آخر انكار نكند و ماجرا دراز نكشد.۶۳- مردم بسيارگوي و سخن‌چين و سفله و مست و مطربان ناخوش‌آواز زله‌بند كه ترانه‌هاي مكرر گويند در مجلس مگذاريد.۶۴- از مجلس عربده بگريزيد.۶۵- كنگ و قحبه را در يك جا منشانيد.۶۶- نَرد به نسيه مبازيد تا به هرزه مغز حريفان نبريد.۶۷- كنگ را با احتياط به حجره بريد و حاضر وقت باشيد تا به وقت بيرون آمدن از سلاح پارها چيزي ندزدد.۶۸- تا اسباب لوت و حلوا برابر چشم مهيا نشود خويش را به بنگ نزنيد.۶۹- مردمكان فضول و كساني كه بامداد روي ترش دارند و در خمار فضيحت و ملامت كنند كه تو دوش شراب بد خورده‌اي و صراحي شكسته و زر و جامه بخشيده‌اي، سرشان در كُس خواهر زن نهيد تا ديگر زحمت مردمان ندهند.۷۰- زنان را سخت بزنيد و چون سخت بزديد سخت بگاييد تا از شما بترسند و فرمان‌بردار گردند و كار كدخدايي ميان بيم و اميد ساخته شود و كدورت به صفا مبدل گردد.۷۱- شاهدان را به چرب‌زباني و خوش‌آمدگويي از راه ببريد.۷۲- بر لب جوي و كنار حوض مست نرويد تا مگر در حوض نيفتيد.۷۳- با شيخان و نومالان و فال‌گيران و مرده‌شويان و كنگره‌زنان و شطرنج‌بازان و دولت‌خوردگان و بازماندگان خاندان‌هاي قديم و ديگر فلك‌زدگان صحبت مداريد.۷۴- راستي و انصاف و مسلماني از بازاريان مطلبيد.۷۵- سيلي و مالش از حريف كَنده دريغ مداريد.۷۶- از تزوير قاضيان و شنقصه مغولان و عربده كنگان و حريفي آناني كه روزگاري گاده باشيد و امروز دعوي زبردستي و قتالي و پهلواني كنند و زبان شاعران و مكر زنان و چشم حاسدان و كينه خويشان ايمن باشيد.۷۷- از فرزندي كه فرمان نبرد و زن ناسازگار و خدمتكار حجت‌گير و چارپاي پير و كاهل و دوست بي‌منفعت برخورداري طمع مداريد.۷۸- بر پاي منبر واعظان بي‌وضو تيز مدهيد كه علماي سلف جايز ندانسته‌اند.۷۹- جواني به از پيري، صحت به از بيماري، توانگري به از درويشي، غري به از قلتباني، مستي به از مخموري، هشياري به از ديوانگي دانيد.۸۰- توبه‌كار مشويد تا مفلوك و مندبور و بخت‌كور و گران‌جان مشويد.۸۱- حج مكنيد تا حرص بر مزاج شما غلبه نكند و بي‌ايمان و بي‌مروت نگرديد.۸۲- راه خانه معشوق به مردمان منماييد.۸۳- زنان را تنها مگاييد كه زن تنها گاييدن كار محتشمان نباشد.۸۴- از ديوثي عار مداريد تا روز بي‌غم و شب بي‌فكر توانيد زيست.۸۵- شراب‌فروشان و بنگ‌فروشان را دل به دست آريد تا از عيش ايمن باشيد.۸۶- در ماه رمضان شراب در برابر مردم مخوريد تا منكر شما نشوند.۸۷- گواهيِ كوران در ماه رمضان قبول مكنيد اگر چه بر كوهي بلند باشند.۸۸- از جولاهه و حجام و كفشگر چون مسلمان باشند جزيه مطلبيد.۸۹- در راستي و وفاداري مبالغه مكنيد تا به قولنج و ديگر امراض مبتلا نشويد. ۹۰- بر بنگ صباحي و شراب صبوحي ملازمت واجب شمريد تا دولت روي به شما آرد كه فِسق در همه جا يُمني عظيم دارد.۹۱- شيخ‌زادگان را به هر وسيله كه باشد بگاييد تا حج اكبر كرده باشيد.۹۲- در شراب‌خانه و قمارخانه و مجلس كنگان و مطربان خود را به جوان‌مردي مشهور مكنيد تا روي هر چيز به شما نكنند.۹۳- جاي خود را بر گدازادگان و غلام‌زادگان و روستازادگان عرض مكنيد.۹۴- از منت خويشان و سفره خسيسان و گرهِ پيشاني خدمتكاران و ناسازگاري اهل خانه و تقاضاي قرض‌خواهان گريزان باشيد.۹۵- به هر حال از مرگ بپرهيزيد كه از قديم مرگ را مكروه داشته‌اند.۹۶- خود را تا ضرورت نباشد در چاه ميفكنيد تا سر و پاي مجروح نشود.۹۷- كلمات شيخان و بنگيان در گوش مگيريد كه گفته‌اند:
بيتهر معرفتي كه مرد بنگي گويد --- بر كير خري نويس و در كونش كن
۹۸- تخم به حرام اندازيد تا فرزندان شما فقيه و شيخ و مقرب سلطان باشند.۹۹- هزل خوار مداريد و هزالان را به چشم حقارت منگريد.۱۰۰- زنهار كه اين كلمات به سمع رضا در گوش گيريد كه كلام بزرگان است و بدان كار بنديد. اينست آن‌چه ما دانسته‌ايم، از استادان و بزرگان به ما رسيده، و در كتاب‌ها خوانده و از سيرت بزرگان به چشم خويش مشاهده كرده‌ايم، (حسبه‌لله) در اين مختصر ياد كرديم تا مستعدان از آن بهره‌ور گردند
.
بي
ت
نصيحت نيك‌بختان ياد گيرند --- بزرگان پند درويشان پذيرند

حق سبحانه و تعالي در خير و سعادت و امن و استقامت به روي همگان گشاده گرداناد
پاورقی:(۱)- شوخي درگفتار چون نمك غذاست.(۲)- خاطر گرفته و مكدر خود را با شوخي و مزاح تسكين دهید