Saturday, June 24, 2006

بدون شرح

کاسه خالی اش به کف ته صف
اینچنین ناله کرد مستضعف:
کاش من هم اورانیوم بودم
محترم قدر یک اتم بودم
تا حکومت مرا غنی میکرد
مثل مشکینی و کنی میکرد
کاش عمامه بر سرم بودی
سهمی از نفت کشورم بودی
سهمی اندازه ی کف نانی
کمتر از حد درد درمانی
گفت از دست خویش در خشمم
شست پایم هنوز در چشمم
بیخودی رفتم و زدم فریاد
خط میدان فوزیه – شهیاد
خلق حاضر به صحنه ها بودم
بهترین پابرهنه ها بودم
وعده کفش داد رهبر من
برد اما کلاه از سر من
گفت درمانده بودم و غمناک
معده ام خشک و دیده ام نمناک
تا که یکروز پر شدم ز امید
کلیه ام را مریض کلیه خرید
روی تخت عمل ولو گشتم
پاره از قسمت جلو گشتم
شکمم پاره شد ز تیزی چک
شد دوتا کلیه ام بناگه یک
من ازین داد و این ستد راضی
شده گرم خیالپردازی:
باز کردم دکان نانوائی
بربری های من تماشائی
دو هتل ساختم عجب عالی
همه سرتاسرش اتاق خالی
هیلتن شعبه رباط کریم
یک شرایتن برانچ شابدلظیم
عقده نان و عقده مسکن
هر دو حل شد به لطف کلیه من
من شده با خیال واهی جفت
غافل از مبلغی که چک میگفت
تازه زیر عمل طرف مردش
ورثه کلیه را پس آوردش!
در عمل یک قران نکردم دشت
کلیه از چک سریعتر برگشت!
گفت آن بدبیار مستضعف
که یکی کلیه داشت بی مصرف
کاش من هم اورانیوم بودم
عشق آخوندهای قم بودم
تا غنی میشدم به مخفیگاه
نشدی البرادعی آگاه
گفت در تنگدستی و سختی
ناگه آمد نسیم خوشبختی
یک پسردائی ام ز اهل جنوب
دختری داشت خوشگل و مطلوب
خبر آمد که شیخ آنور آب
شده از بهر دخترک بی تاب
دخترک رفته بود با دلال
من شدم بهر باب او خوشحال
بس که این مرد لوطی و نازست
خوش حساب است و دست و دل بازست
پس نوشتم به او: پسر دائی
نخوری پول را به تنهائی
چونکه دارم ز عهد سربازی
طلب از تو سر پوکر بازی
دخترت گر فروش رفت درست
یک چکی بهر من بده با پست
داد پاسخ که بچه رفت از دست
چیز شیخ عرب بخواهی، هست!

Friday, June 23, 2006

عشق

دکترین عشق ( دکترین اوس پیمان در مورد عشق )
نه این وبلاگ عشاقانه است و نه حوصله من برای نوشتن مطلب عاشقانه قد میدهد . لاکن مطالعه یک وبلاگ عاشقانه با داشتن خوانندگان بسیار مرا به تعمل در مطالب آن واداشت دلیل نوشتن این مطلب است باشد که جماعتی را از گمراهی نجات دهم

اساسا هر کلمه ای مفهومی دارد . مفهوم آن چیزی است که در ذهن مخاطب صاحب شناخت پس از شنیدن آن کلمه خطور میکند وقتی در بررسی جایگاهایی که در تاریخ آن کلمه به کار رفته است و در حال جامعه میکوشیم میتوانیم معنی آن کلمه را درک کنیم . لاکن بعضی کلمه ها در حالی که کلمه اند معنی کردنشان نیاز به دیدی بالاتر از معنی کلمه ای دارد . این کلمات که دارای مفاهیم پیچیده تری هستند شاید به طور کامل و یا ثابت معنی نشوند لاکن دکترین اوس پیمان میگوید در یک مجال اندیشه ای صحیح میتوان با سوال و جواب های متوالی به پاسخی برای درک آن کلمات رسید .
عشق از آن جمله کلمات است و شاید بالاترین و سخت معنی ترینشان باشد . ( مهم آنکه بدانید در سختی بیان مفهوم کلمات و واژگان من میل جنسی را بعد از عشق میدانم شاید زمانی در این مورد سخن بگویم )عشق کلمه ای سخت است . مخصوصا از بیان پیچیده در مورد عشق اجتناب کردم . باز تاکید میکنم عشق کلمه ای سختی است . من برای اینکه آغاز مقاله به سختی بر نخورم ترجیح میدهم به سراغ مشتقات عشق بروم .عاشق . کسی است که عاشق معشوق شده است . باز عجز مرا شاهدید . وقتی میخواهم عاشق را معنی کنم مجبورم از خود کلمه عاشق و معشوق برای معنی آن استفاده کنم .اما با این وجود در همین معنی که "کسی است که عاشق معشوق شده است" چند نکته ظریف وجود دارد که در مفهوم عشق میتواند به ما کمک کند .عاشق یک فرد است . اگر جماعتی هم عاشق شوند ( مثل عاشقان بی بی فاطمه زهرا (ع) ) اما در واقع هر کدام از این مردم جدا جدا عاشق شده اند و عشق دسته جمعی مورد قبول نیست . عشق مفهومی است فردی . عاشق میتواند با یک نگاه عاشق شود و یا به مرور عاشق شود ولی تقریبا میتوان مرحله ای قبل از عاشق شدن و بعد از عاشق شدن او را تعیین کرد . عشق در چشم عاشق و نوع نکاه او به معشوق پدید می آید . عاشق مخاطبی دارد . مخاطب او صفت و یا بهتر بگوییم حالت خود را از وجود عاشق میگیرد . معشوق مخاطب عاشق است . معشوق یک وجود است که چون حالتی در عاشق پدید آمده است که او را از مرتبه یک انسان عادی به مرتبه عشق رسانده است پس او هم در حالی که هیچ مرتبه ای نیافته است و همان آدم قبلیست بدون هیچ تغییر حس و خصوصیتی لاکن معشوق خطاب میشود . این معشوق را من و شما نمیتوانیم بشناسیم .
چون او اساسا کبرا خانم دختر صغرا خانم است که 10 سال است در محله ما زندگی میکند و گاهی در راه مدرسه او را میبینیم و هیچ فرقی نکرده است و فقط کمی نسبت به ده سال قبل قد کشیده است . پس ما چون خبر داریم اصغر آقا بغال سر کوچه با وجود زن و دو بچه عاشق کبرا خانم شده است میفهمیم که کبرا خانم معشوق است . اصغر آقا هم از وجود کبرا خانم است که میفهمد عاشق است .اصغر آقا چه خصوصیاتی دارد . مقدمتا عرض کنم که هیچ فرقی نمیکند که اصغر آقا بچه داشته باشد یا نه . تحصیل کرده باشد یا بیسواد . برنامه های تلویزیون و این وبلاگها در مورد عشق واقعی و عشق خدایی و عشق سطحی و عمیق و این چزندیات را دیده و خوانده باشد یا نه . او عاشق است و یک نشانه هایی دارد که غالب آنها را فقط خودش میداند و شاید هم نداند ولی اگر فکر کند یادش می آید و این مشخصات را سایر عاشق های عالم دارند واگر کسی خیال کرد عاشق است و این خصوصیات را نداشته باشد باید برود وکشکش را بسابد اصغر آقا کبرا خانم را میخواهد . حاضر نیست کبرا خانم را با عالم و آدم عوض کند .
خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار ...... چون نتواند کشید دست در آغوش یار
پس در عشق خواستن وجود دارد . عاشق معشوق را میخواهد . نمیشود کسی عاشق باشد و بگوید من نمیخواهم معشوق مال من باشد یا نمیخواهم به او برسم و فقط عاشق او هستم و مثلا خیلی رمانیتک بگوید که من عاشق کبرا خانم هستم و همین که میبینم که او زندگی خوبی دارد برایم کافیست و خوشحالی او خوشحالی من است ( در این موارد کشیدن شیشکی توصیه شده است ) دومین نشانه آن است که اصغر آقا هرچند خیلی مایل به بدست آوردن کبرا خانم است و مسلما اولین فرصت یک سکس حسابی با کبرا خانم خواهد داشت اما در ذهن به سکس فکر نمیکند بلکه به خود معشوق فکر میکند . او کبرا خانم را میخواهد . وقتی میخواهد به سکس با کبرا خانم فکر کند حالش بد میشود و اصلا به این فکر ادامه نمیدهد . این یک مشخصه خوب برای آقایان است اگر میخواهند بدانند عاشق شده اند یا خیال میکنند عاشق شده اند ( البته الکی به خودتون تلقین نکنید ) امکان رسیدن اصغر آقا به کبرا خانم وجود ندارد . این نداشتن امکان وصال مهمترین و اصلی ترین رکن عشق است . آنقدر این قضیه مهم است که اگر این رکن را از عشق بگیریم دیگر عشقی و عاشقی و معشوقی وجود نخواهد داشت . دور از دسترس بود معشوق هرچند عامل به وجود آمدن عشق نیست اما عامل اصلی ادامه عشق است . این محقق نشدن وصال ممکن است به دلایل مختلف باشد . همین دلایل است که اوج لحظات عاشقانه را پدید می آورد و میتواند حماسه خلق کند . ممکن است معشوق بسیار نزدیک و در ظاهر در دسترس باشد اما معشوق جفا پیشه وقعی به عاشق نمی نهد و پشیزی برای عاشق ارزش قائل نیست و به قول معروف به او راه نمی دهد . عاشق گاها او را بی وفا و گاهی جفا کار خطاب میکند
تو بی وفا و اجل در قفا و من بیمار .... دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود
مرا میبینی و دردم زیادت میکنی در دم تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
مجمع خوبی و لطف است عذار چو مهش ..... لیکنش مهر و وفا نیست خدایا بدهش
دلبرم شاهد و طفل است و ببازی روزی بکشد زارم و در شرع نباشد گنهش
یا ممکن است بخاطر وجود رقیب خوش تیپ تر که دل معشوق را برده و معشوق با او سر و قراری دارد عاشق معشوق را مال خود نداند و او را دور از دسترس ببیند
روا مدار خدایا که در حریم وصال ..... رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب ...... بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
نوای بلبلت ای گل کجا پسند افتد ...... که گوش هوش به مرغان هرزه گو داری---------------یا ممکن است معشوق هم به رای عاشق باشد اما فراق مانع وصال شود . اجباری نیست که فراق به معنی دوری مسافتی باشد بلکه ممکن است عاشق و معشوق در نزدکی هم به دلیل عواملی دیگر مثل پدر کبرا خانم که مانع وصال میشه مجبورند در فراق هم بسوزند و بسازند
امروز در فراق تو دیگر به شام شد ........ ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
شب فراق نخواهم دواج و دیبا را ............ که شب دراز بود خوابگاه تنها را
زبان خامه ندارد سر بیان فراق ........ وگرنه شرح دهم با تو داستان فراق
خوب تا اینجا فهمیدیم که عاشق معشوق را میخواد و میخواد معشوق را بدست بیاورد و مال خودش کنه و هرکاری که از دستش بر بیاد را برای این هدف انجام میدهد . عامل اصلی ادامه این عشق هم عدم تصاحب کامل معشوق توسط عاشق است . به هیچ وجه تصاحب کامل را به معنی ازدواج قلم داد نکنید بلکه همین که معشوق به رای عاشق باشه و در دسترس این تصاحب کامل محسوب میشود .از سخن بالا یک نتیجه مهم گرفته میشود . و آن اینکه در وصال عشقی وجود ندارد . یعنی در حالیکه میتواند یکی از زیباترین اوج ها در هر عشقی لحظه اولین وصال عاشق و معشوق باشد اما اگر این وصال تداوم پیدا کند و عاشق معشوق را تصاحب کند زان پس دیگر عشقی وجودنخواهد داشت من حال میتوانم یک تعریف از عشق را بیان کنم هرچند میتواند این تعریف را در غیر از عشق هم بکار برد اما صد در صد نمیتواند چیزی عشق باشد و این تعریف در مورد آن صدق نکند : عشق یعنی خواستن و نرسیدن لازمه اش این است که یک طرف قضیه مرد و یا زن باشد . عاشق باید توانایی جنسی دشته باشد . امکان ندارد یک شخص ناتوان جنسی عاشق شود . حال با توجه به وجود داشتن این دو لازمه در صورت خواستن به معنی واقعی و تمام کلمه یعنی همه جوره خواستن طوری که بهتر از معشوق متصور نباشد و با وجود خواستن میسر نشدن امکان رسیدن .. میتواند به معنی عشق باشد .یک نکته دیگر آنکه نباید لذتی بالاتر از رسیدن به معشوق در ذهن عاشق متصور باشد . بخاطر عظمت عشق و خصوصیاتی که دارد عشق به چند نفر در یک زمان نیز امکان پذیر نمی باشد .
سوال : آیا عشق واقعی بدون وصال هم خاتمه می یابد .؟
من در پاسخ این سوال نمیتوانم یک اصل را بیان کنم اما گمان کنم عشق بدون وصال هم بتواند پایان یابد . شاید در اثر مرور زمان و و از دست دادن معشوق و یا جایگزینی یک عشق دیگر و یا با تبدیل عشق به تنفر عشق پایان یابد .
سوال : آیا مادر کبرا خانم اگر بگوید من عاشق کبرا خانم هستم راست میگوید . ؟
نه راست نمی گوید اما دروغ هم نمیگوید . از بیسوادی است که این حرف را میزند . او را باید به خواندن مقاله من دعوت کرد و باید اطلاعات کامل تری از عشق در اختیارش گذاشت آنوقت میفهمد که او خیلی دخترش را دوست دارد اما عاشق دخترش نیست . هرچند در جامعه از این دست خلط مطلب ها و استفاده نابجا از کلمات زیاد پیش می آید که به مرور هم جا می افتد . اگر یک روز این قضیه صد در صد جا افتاد ما آنوقت دو کلمه عشق با دو معنی متفاوت خواهیم داشت . در زبان فارسی بسیاری از کلمات هستند که دو معنی را میدهند و باید در جایگاه خود آن کلمه را معنی کرد . اما توصیه میشود این اتفاق نیفتد .
سوال : آیا اگر کسی بگوید عاشق خدا است راست میگوید ؟
کسی که تا به حال خدا را ندیده و یک انسان عادی مثل من و شماست نمیتواند عاشق خدا شود . یعنی مفهومی که من از عشق میدانم در مورد او صدق نمی کند . اگر کسی بگوید من از دیدن نشانه های وجود خدا و توانایی هایی او چیزهای زیبایی که آفریده عاشق خدا شده ام مثل این میماند که اصغر آقا به عمرش کبرا خانم را ندیده باشد و با او صحبت نکرده باشد اما از روزی که غذای نزری که دست پخت کبرا خانم بود را خورده و از لباسهای زیبایی که خیاطی کبرا خانم بوده را دیده و یا اشعار زیبای کبرا خانم را مطالعه کرده عاشق کبرا خانم شده است . اصغر آقا میتواند با دیدن این چیزها و شنیدن اوصاف کبرا خانم بسیار مشتاق دیدن کبرا خانم شده باشد و بسیار به کبرا خانم ارادت پیدا کرده باشد اما نمی تواند عاشق کبرا خانم شده باشد . لااقل در تصور ناقص من نمیگنجد
خارج از دستور دکترین :
یک مقداری این دکترین من از دید مردانه نگاشته شد . من یک نکته مهم در مورد تفاوت عشق آقایون با خانم ها را خدمتتون عرض کنم . گفتم که عشق با وصال به پایان میرسد . وصال در آقایون و خانم ها یک مقداری فرق میکند .یعنی اینکه اگر آقایی عاشق خانمی بشود هرچند در ضمن فراق به معشوق فکر میکند به اینکه معشوق را بدست بیاورد و به او برسد اما دقیقا به سکس فکر نمیکند اما اگر در خانه ای معشوق خلوت کند و معشوق هم راه دهد حتما با او سکس خواهد داشت و اگر این سکس کامل باشد و ادامه یابد معمولا به معنی وصال و پایان عشق است .اما در خانم ها معمولا سکس به معنی پایان عشق نیست . یعنی اگر کبرا خانم عاشق اصغر آقا باشد حتی اگر در لحظه ای که این دو به هم میرسند شاید کبرا خانم منتظر بوس و نوزاش اصغر آقا باشد و حتی اگر اصغر آقا زیاده روی کند و این دو سکس داشته باشند کبرا خانم بدش نیاید ولی حتی یک رابطه سکسی مداوم با معشوق هم نمیتواند برای خانم ها به معنی وصال و رسیدن به معشوق و پایان عشق باشد . معمولا کبرا خانم باید احساس کند که اصغر آقا مال او هست و اصغر آقا هم میخواهد که با او باشد . در مورد خانم های عاشق شده که حتی پس از ازدواج با معشوق مرد باز عشق ادامه یافته است چون زن مرد را هنوز تصاحب شده خویش نمیداند و یا از او جفا و یا بی وفایی میبیند و با این وجود عاشق اوست و میخواهد معشوق را مال خود کند . البته این جور عشق ها بعد از ازدواج زیاد طول نمیکشد و یحتمل به تنفر و انتقام منجر میشود .

Saturday, June 17, 2006

مجسمه های عاشق

مجسمه های عاشق
توي يه پارک در سيدني استراليا دو مجسمه بودند يک زن و يک مرد. اين دو مجسمه سالهاي سال دقيقا روبه‌روي همديگر با فاصله کمي ايستاده بودند و توي چشماي هم نگاه ميکردند و لبخند ميزدند. يه روز صبح خيلي زود، يه فرشته اومد پشت سر دو تا مجسمه ايستاد و گفت:" از آن جهت که شما مجسمه‌هاي خوب و مفيدي بوديد و به مردم شادي بخشيده‌ايد، من بزرگترين آرزوي شما را که همانا زندگي کردن و زنده بودن مانند انسانهاست براي شما بر آورده ميکنم. شما 30 دقيقه فرصت داريد تا هر کاري که مايل هستيد انجام بدهيد." و با تموم شدن جمله‌اش دو تا مجسمه رو تبديل به انسان واقعي کرد: يک زن و يک مرد. دو مجسمه به هم لبخندي زدند و به سمت درختاني و بوته‌هايي که در نزديکي اونا بود دويدند در حالي که تعدادي کبوتر پشت اون درختها بودند، پشت بوته‌ها رفتند. فرشته هر گاه صداي خنده‌هاي اون مجسمه‌ها رو ميشنيد لبخندي از روي رضايت ميزد. بوته‌ها آروم حرکت ميکردند و خم و راست ميشدند و صداي شکسته شدن شاخه‌هاي کوچيک به گوش ميرسيد. بعد از 15 دقيقه مجسمه‌ها از پشت بوته‌ها بيرون اومدند در حاليکه نگاههاشون نشون ميداد کاملا راضي شدن و به مراد دلشون رسيدن. فرشته که گيج شده بود به ساعتش يه نگاهي کرد و از مجسمه‌ها پرسيد:" شما هنوز 15 دقيقه از وقتتون باقي مونده، دوست نداريد ادامه بدهيد؟" مجسمه مرد با نگاه شيطنت‌آميزي به مجسمه زن نگاه کرد و گفت:" ميخواي يه بار ديگه اين کار رو انجام بديم؟" مجسمه زن با لبخندي جواب داد:" باشه. ولي اين بار تو کبوتر رو نگه دار و من خرابکاري(پي پي) مي‌کنم روي سرش."
نکته اخلاقي: (برگرفته از کتاب اخلاق مسعودي) بنگريد که تلافي کردن تا چه حد در زندگي اين نوع، دو پا اثر گذار است که تا همچنان حرکتي پيش ميروند. پس اي قوم هيچگاه عملي مرتکب نشويد که شخصي را به تلافي بر انگيزاند چرا که ممکن ميباشد که ایشان روزي روي سرتان برينند

Friday, June 16, 2006

پوچي با بي‌معني بودن، تفاوت دارد


اگزيستانسياليست‌ها به سه دلهره قايل‌اند كه يكي از آنها «دلهره‌ي وجودي» است، به اين معني كه هر لحظه ممكن است زندگي خود و تمامی طومار هستي را در هم پيچيده ببينيم و يا اساساً ممكن است كه دنيا از يكديگر متلاشي گردد.در كنار اين مفهوم بايستي عنوان كرد كه پوچي با بي‌معني بودن، تفاوت دارد.نيهيليزم به معني اين است كه در نظام عالم، هيچ سلسله‌اي را از ارزش‌ها در دست نداريم. ولي وقتي نتوانيم كه سلسله‌اي از ارزش‌ها را در نظر داشته باشيم كه در مسير اين سلسله‌ي ارزش‌ها، بتوان زندگي كرد به مفهوم بي‌معنا بودن است.مفهوم این واژه در کشور ما و در بین ما به غلط جا افتاده اکثر مردم فکر می کنند نیهیلیزم یعنی گوشه گیری. نا امیدی.با متوجه شدن نمایاندن و رسوا ساختن پوچی در موقعیتهای روزمره زندگی باید در جستجوی زندگی حقیقی تر و پر مایه تری بر ای خود بود.این واژه این معنا رو می رسونه که زندگی بطور کلی مفهوم ذاتی ندارد.این خود ما
هستیم که باید به زندگی معنا ببخشیم.وجود داشتن یعنی به وجود آوردن وجود.سارتر در این مورد در صدد بود که ثابت کند آگاهی به خودی خود بی ثمر است مگر
آنکه چیزی ادراک حسی شود.آگاهیهمیشه آگاهی از چیزیست.و این چیز دستاورد خود ماست.وجدان و خدا رو خود ما آفریدیم تا در سایه اون بتونیم برای زندگی عذر و توجیه
بتراشیم.طبیعت بشر یا ضعف انسان بهانه ایست که ما به آن می چسبیم تا مسئولیت اعمال
خود را نپذیریم.از نظر سارتر (( بشر محکوم به آزادیست.))دلهره بعدی دلهره مربوط به آزادیست.آدميان تا چه ميزان از اينكه اختيار و توان تصميم‌گيري را بر عهده‌ي خود قرار دهند
گريزان‌اند و همواره به دنبال تقديم كرد اختيار و قدرت تصميم‌گيري خود به ديگري
هستند ديگران افسار تصميم‌گيري در زندگي ايشان را در دست داشته باشند و
استوار ماندن در زندگي به صورتي كه اختيار در دست خودمان باشد بسيار سخت و
مشكل جلوه مي‌نمايد.مختارانه‌زيستن بسيار مشكل و سنگين است و آن زمان كه به شما آزادي دادهمي‌شود يا اينكه آزادانه مي‌انديشيد و آزادي را در وجود خود متبلور مي‌كنيد،
همان‌گونه كه سارتر معتقد بود كه آدمي بايد توان تصميم‌گيري خود را به اعلا برساند و
هر چه قدر كه تصميم در زندگي بيشتر گردد، زندگي به صورت اختيارانه وجودي
نزديك‌تر خواهد شد و زندگي اصالت وجودي‌تري مي‌يابد، دلهره‌ي آزادي را به دنبال
خواهد داشت.او عقیده ندارد که ممکن است بشر آیه ازلی در روی زمین بیابد که او راراهبر شود.
زیرا به عقیده او بشر شخصا و به دلخواه خود آیه ها را کشف و تعبیر می کند.حقیقتی وجو د ندارد جز در عمل.او می گوید بشر وجود ندارد مگر در حدی که طرحهای خود را تحقق میبخشد.بنا براین جز مجموعه اعمال خود.جز زندگانی خود هیچ چیز نیست.اگزيستانسياليست‌ها به اين اعتقاد دارند كه: ما به هيچ وجه نمي‌توانيم هيچ گونه حساب و و کتابی روی اين عالم داشته باشيم. هر لحظه ممكن است آخرینلحظه اين عالم باشد.»
که این دلهره بعدی دلهره‌ي بعدي، دلهره‌ي اكنوني بودن است و دلهره‌اي شخصي به شمار مي‌رود. به اين معني كه فرد در هر لحظه انتظار از بين رفتن شخص خود را دارد، ولي دلهره‌ي قبلي، دلهره‌اي است كه بر تمام عالم هستي، دلالت داشته است. در دلهره اكنوني بودن، نگران حيات خود هستيم كه هر لحظه ممكن است به اتمام برسد و نيز نگران اين مورد كه تا چه ميزان بايد پرواي وجود خويشتن خود را داشته باشيم. اضطراب در برابر عرضه كردن خود، ابراز وجود و يا به كار بردن امكانات و توانايي‌هاي دروني خود است.حرف از دلهره شد نا خود آگاه به یاد فیلم هامون افتادم.دلهره هایی که حمید هامون داشت( دیگه به هیچ چی اعتقاد ندارم. دیگه به
هیچ اعتماد ندارم.آویزونم .آویزون. ما آویختگان به کجای این شب تاریک
بیاویزیم کهنه قبای ژنده و کپک زده خویش را)در این فیلم اشاره ای شده به کتاب ترس و لرز از سورن کیرکگور .که از اگزیستانیالیسمهای مذهبی بود.(( من کتاب ترس و لرز رو خوندم و خودم ترس و لرز گرفتم.))از نظر کی یرکه گور مذهب آنچنان توان کاه و و غیر عقلیست که یا باید دربست آن را پذیرفت یا دربست رد کرد.فایده ای ندارد که اندکی یا تا اندازا ای مذهبی باشی.مسیح روز عید پاک یا از قبر بر خواست یا بر نخواست.
او معتقد بود بجای آنکه پی حقیقت باشی .مهمتر آن است پی حقیقتی باشی که در
زندگی فرد مفهمو دارد.مهم پیدا کردن (حقیقت برای من است.)سارتر هم می گه که: در بدو امر به حقیقتی جز این نمی توان معتقد شد که: می
اندیشیم پس هستم... این حقیقت مطلقی است که شعور آدمی به خود پی می برد.((چرا به ابراهیم میگن پدر ایمان؟؟))این سوالی بود که کی یرکه که گور در کتاب ترس و لرز بهش پرداخته.ترس و لرز و
دلهره هایی که وجو د داره.
از نظر او ترک ایمان و ایمان یکی پس از دیگری ایجاد نمیشود.بلکه در آن واحد یکدیگر
را کامل می کنند.این است همان ماهیت پارادوکس که فهم از درک آن قاصر
است.ابراهیم باید همزمان هر امیدی راوانهد.و اميد را تمام اميدرا فرابخواند.همانگونه
که خداوند پسرش را از او می خواهد و به او عطا می کند.او می گفت تکرار همانقدر
دشوار استکه مردی را ((به قصد کشت زدن و او را آزاد کردن.))دلهراه ای که آن را دلهره ابراهیم می نامد.فرشته به ابراهیم دستور می دهد که فرزندش را قربانی کند.آیا به راستی این فرشته است. آیا واقعا من ابراهیمم؟ چه دلیلی وجود داردکه این فرشته است و من ابراهیمم؟؟دیالوگ دیگه ای در فیلم هامون که در حال نوشتن رساله اش بود:(در اوج تمنا نمی خواهم.)اشاره داره به وقتی که ابراهیم دردانه پسرش را برای ایمانش خواست که قربانی
کنه.و ماجرای کی یرکه گور که از ازدواج با رگینا نامزدش سر باز زد.از نظر او اگر ایمانی
کامل داشته باشه مثل ابراهیم سرانجام خدا رگینا رو به اون باز می گردوند.((سر انجام باید با او ازدواج می کردم در حالی که عمیقا احساس می کردم.در همان حال که او زن من می شود.دیگر آن دختر جوان و ایده آلی که دوستش می داشتم نیست و در واقعیت جای می کیرد.در حالی که فقط خاطره اش برایم گرانبهاست.در حالی که او برایم گرانبها خواهد بود.اما فقط در گذشته.))سخن در این مورد خیلی طولانیه و مفصل.که سر یه فرصت مناسب بهتره. بخث از کجا به کجا کشیده شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟فکر کنم خیلی بی سر و ته شد.در هر حال ببخشیدو یه جورایی به هم ربطش بدید.منبع: اگزیستانیالیسم و اصا لت بشر.ترس و لرز. و مقاله هایی که در مورد اینها هست. و برداشتهای شخصی.
راستی تا حالا شده در اوج تمنا نخواید؟؟؟؟؟؟؟