Friday, March 02, 2007

لیلای مهربونم

سلام
تا حالا شده یه خوابو دوبار ببینی؟
من دیشب یه خواب رو واسه دومین بار دیدم
خواب دیدم اومدم مشهد
تو صحن سقا خونه
لبم از تشنگی پاره شده بود
احساس میکردم همه بدنم داره میسوزه
دلم میخواس برم از سقا خونه آب بخورم
تشنه بودم
تا حالا تشنگی رو احساس کردی؟
ولی فشار جمعیت بهم اجازه نمیداد از سر جایی که ایستاده بودم تکون بخورم
فقط داشتم با التماس به سقاخونه نگاه میکردم
یه دفعه دیدم اب داره میاد طرفم
بدون هیچ ظرفی
بدون اینکه کسی واسه من اب بیاره
خود اب داشت میومد
اینقدر آب خوردم تا سیر شدم
وقتی نگاه ظریح کردم فقط نور بود
نوری که چشممو میزد
بعدش از خواب بیدار شدم

Thursday, March 01, 2007

دلم نیومد این حرف آخر رو نگم

mehrbod arian: هرکاري کردم نتونستم اينو ننويسم

mehrbod arian: ميخواي باور کن ميخواي باور نکن

mehrbod arian: واسه خوش اومدن تو اين جمله آخر رو نمينويسم

mehrbod arian: فقط واسه دل خودم

mehrbod arian: حتي عادت هم نيست

mehrbod arian: لیلا به همون امام رضا قسم دوستت دارم

mehrbod arian: همين

گفتم شاید بازم بگی ندیدی چی نوشتم

mehrbod arian: من هميشه هستم
mehrbod arian: به سمانه اي دل خوشم که اون موقع بود
mehrbod arian: هنوزم ميتونم فقط بيام و بنويسم بدون اينکه منتظر جواب باشم
mehrbod arian: هنوزم ميتونم شبا با همه خستگيم بيدار بشينم تا تو تنها نباشي
mehrbod arian: تا سعيد بياد
mehrbod arian: هنوزم ميتونم فقط از ساعت 3 تا 6 صبح بخوابم و بعدش دوباره يه روز سخت
mehrbod arian: تا شب بشه و تو بياي
mehrbod arian: ساعت 10 شب واسه من عزيز شده
mehrbod arian: چون ساعتي بود که تو ميومدي
mehrbod arian: ديگه کار ندارم که بياي يا نياي
mehrbod arian: ديگه ميدونم که واسه من نيستي
mehrbod arian: ولي واسه مني که از زندگيه واقعيم ميترسم
mehrbod arian: لازمه که ليلاي مجازيه خودمو داشته باشم

دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم

سلام
مثل اون آف که گذاشته بودی منم نمیدونم چی باید بهت بگم. واسه تو نوشته بودم که منم موندم چرا اینجوری منو امتحان کردی
من که به نبودنت عادت کرده بودم لازم نبود واسه همیشه رفتنت این کار رو میکردی
من که این چندماه همش با یادت حرف زده بودم.خیالی که هیچوقت محو و کمرنگ نمیشه
تویی که این چندماه نبودی
از کاری که کردم ناراحت نیستم اصلا
دفعه قبل ناراحت بودم
ولی ایندفعه نه
چون مثل روز روشن بود که خودت اینو خواسته بودی
اصلا این همه مدت چرا این دوستت نبود
میدونی لیلا
خودمم متوجه شده بودم که دیگه ارزشی واسه تو ندارم
ولی به خدا لازم نبود این کار رو بکنی
میدونی
هنوزم فکر میکنم که چیزی نشده
من که این مدت حرفای دل تنگیم رو آورده بودم توی این وبلاگ
خوب بازم میارم
بازم مینویسم
آخرش اینه که تو دیگه نیستی که نظر بدی
ولی من همه حرفامو اینجا مینویسم
شاید یه روزی برگردی
امیدوارم یه روزی برگردی





مثل اسفنج ، مثل مرجان ، مثل دریا می‌مونی

اینقدر مغروری که همیشه تنها می‌مونی

پشت چشم نازک نکن انقد, واسه پروانه‌هات

آخرش از کاروان خوشیا جا می‌مونی

پاسخ تو رو محاله کس دیگه بدونه

حلتو من بلدم مثل معما می‌مونی

چشم تو یه عالمه شعر قدیم و نو داره

مثل حافظ، مثل سهراب، مثل نیما می‌مونی

مثل مجنون نمی گم،مجنون که طفلی, ناز نداشت

تو یه دنیا ناز داری پس مثل لیلا می‌مونی

مثل شاعری که پرسید پریا چشون شده

مثل هم صحبت شعراش مثل آیدا می‌مونی

سارا اسمش واسه ی وفاداریش افسانه شد

اگه با وفا بمونی، مثل سارا می‌مونی

مثل حوض تو حیاط خونه‌ی مادر بزرگ

مثل عکس ماه کامل توی شبها می‌مونی

دنیا رو بهم می‌ریزی وقتی از راه می‌رسی

مثل طوفان، مثل شورش، مثل غوغا می‌مونی

رقص موهات تو نسیم سمفونی عاشقیه

مثل اوج یه ترانه تو نت لا می مونی

هر کجا یی که بری، آسمونش پائین میاد

چون همه دوستت دارن، همیشه بالا می‌مونی

تو همیشه هستی و مال تمام قرنایی

مثل دیروز ، مثل فردا ، مثل حالا می مونی

فال من تو روشنایی چشای نازته

مثل نیتای پاک شب یلدا می مونی

چی میشه یه شب بیای یه کم غرورو بشکنی

بگی که واسه همیشه پهلوی ما می‌مونی

مثل الوند و خزر، مثل دماوند و دنا

باشکوهی تو، مثل نخلای خرما می‌مونی

توی قطبم دست تو واسه سوزوندن کافیه

اسم استوا میاد تو مثل سرما می‌مونی

اسمتو همه می‌پرسن و نمی‌تونم بگم

توی شعرام همیشه با اسم زیبا می‌مونی

مثل حرمت صلیبی واسه مریم و مسیح

تو مقدسی مثل اسم کلیسا می‌مونی

اینقدر دوری ازم که نمی‌شه ببینمت

مثل رفتن پیش ابرا، مثل رویا می‌مونی

مثل مسجد ، مثل معبد، مثل گنبد، مثل نور

تو مثل قدم زدن رو شهر ابرا می‌مونی

مثل هرچی که قشنگه، مثل هرچی که گله

مثل هر چی عطر خوش داریم تو دنیا می‌مونی

مثل جنگل، مثل رود خونه، مثل درد کویر

مثل بارون، مثل آفتاب؛ مثل صحرا می‌مونی

روزا شب بو میشی و شبا که ما شب بو می‌خوایم

مثل پونه، مثل لادن، مثل مینا می‌مونی

اینکه من دوستت دارم یا نه، هنوز نمی‌دونم

آخه من نمی‌دونم که تو می‌ری یا می‌مونی

خود نویسم دیگه جوهرش داره تموم میشه

نامتم مثل خودت، باز واسه فردا می‌مونی
همیشه دوست داشتم ترانه های جهان رو واسه من بفرستی.خیلی منتظرش بودم.تا امروز از روی کامپیوتر یکی از همکارا برداشتم.میدونی لیلا حتی اینم واسه من خاطره شده.این که تو یه روزی بهم گفته بودی از صدای جهان خوشت میاد
لیلا خیلی خاطره دارم از تو اونقدر که حتی اگه نباشی هم تا وقتی زندم بازم واسه من تازگی داشته باشی
خانومی
لیلا خانومی
خیلی حرف دارم که بگم
ولی نمیدونم از کجا باید شروع کنم
بهت گفته بودم این وبلاگ و این نوشته ها همش مال خودته
حداقل بیا بعضی وقتا بخون
اجازه هست عشق تو رو تو کــوچه ها داد بزنـم؟

رو پشت بـــوم خــونــــه ها اســـمتو فریاد بزنم؟

اجازه هست مــردم شهر، قــصه مـــا رو بـــدونن؟

اســم منو ، عشق تو رو ، تــــوی کتــــابا بخونن؟

اجــازه هست که قلبمو بــــرات چـراغونی کـــنم؟

پــیش نگـــاه عاشقت، چشمامو قربونیکنـــم؟

اجــازه می دی تاابد ســر بذارم رو شــونه هات؟

روزی هزارو صد دفه ، بگــم که مــی میرم بـــرات؟

اجازه می دی که بگــم حــرف تـــرانــه هام تویی؟

دلیـــــل زنــــده بــــودنم، درد بـــهانه هام تـــویی؟

اجــازه دارم به هــمه بگم کـــه تــــو مـــال مــنی؟

سـتارتم ایــنو مــی گه،کــه تو ، تـــو اقبال منــی؟

اجــــازه هست تـــا ته مـــرگ منتظر تو بشــینم ؟

تو رویــاهای صــورتیم، خودم روبـــا تــو بــبینم ؟

اجازه هست جار بــزنم بگـم چقــد دوست دارم ؟

بگـم مـی خوام بـخاطرت ســر بـه بـیابون بذارم ؟

اجــازه هسـت بــرای تـو از تـه دل دیـوونه شــم ؟

اجازه می دی که بگم همین روزای میای پیشم؟

اجازه هست عکس تو رو ، رو صـورت مــاه بزنم ؟

طـــلسم قــصه هامونو ، با داشــتن تو بشکــنم؟

اجازه می دی که شبا همش بیام تـو خـواب تو ؟

اون عکسی که باهم داریم جا بدمش تو قاب تو؟

اجازه می دی قصه هام با عشق تو جون بگیره ؟

چشـمای عاشقم واست روزی هـزار بـار بـمیره ؟

اجازه می دی عشقمو همش بهت نشون بدم ؟

پیش زمین و اسمون واسه تو دس تکــون بـدم ؟

اجـازه مـی دی واسـه تـو قصـر طـلایی بسـازم ؟

بــا یـه صـدای مـخمـلی بـــرات لالایـی بسـازم ؟

اجازه می دی که فقط تـو دنــیا بــا تــو بــمونـم ؟

هر چی که عــاشقانه بـود به خـاطر تو بخـونم ؟

اجازه هست با بال تو پر بزنیم ، بریم بهشـت ؟

کاش نذاریم برنده شه،تو بازی ما،سرنوشـت ؟

اجـازه هست با افتخـار آهنگ ساز من بشـی ؟

تو فصل سـخت زندگـی باز گل نـاز مـن بشـی؟

اجازه هست پنـاه من گرمـی آغوشـت بشـه ؟

هراسمی جزاسـم خودم،دیگه فراموشت بشه؟

اجـــازه مـی دی زمستونو پــر از تولــدت کنـــم ؟

بیـــامــو مــاه بهمنو پیشــکشـی خــودت کــنم ؟

اجازه هست؟ بگو که هست من همشودارم میگم

بــا تو بــه آسمون مــی رم بـا تـو یه ادم دیـگهم

اجـازه هست یه لحظه هم دیگه ازت جدا نشم؟

گول گـلارو نخـورم، محــو ســتاره ها نشــم ؟

اجازه می دی که بگم، مـن مال تو، تـو مـال من؟

من از توخواهش می کنم که زیر وعده هات نزن

اجــازه ی تــو دسـت تـو، اجـازه مـن دسـت تو

اجازه هست عشق تو رو تو کــوچه ها داد بزنـم؟

رو پشت بـــوم خــونــــه ها اســـمتو فریاد بزنم؟

اجازه هست مــردم شهر، قــصه مـــا رو بـــدونن؟

اســم منو ، عشق تو رو ، تــــوی کتــــابا بخونن؟

اجــازه هست که قلبمو بــــرات چـراغونی کـــنم؟

پــیش نگـــاه عاشقت، چشمامو قربونیکنـــم؟

اجــازه می دی تاابد ســر بذارم رو شــونه هات؟

روزی هزارو صد دفه ، بگــم که مــی میرم بـــرات؟

اجازه می دی که بگــم حــرف تـــرانــه هام تویی؟

دلیـــــل زنــــده بــــودنم، درد بـــهانه هام تـــویی؟

اجــازه دارم به هــمه بگم کـــه تــــو مـــال مــنی؟

سـتارتم ایــنو مــی گه،کــه تو ، تـــو اقبال منــی؟

اجــــازه هست تـــا ته مـــرگ منتظر تو بشــینم ؟

تو رویــاهای صــورتیم، خودم روبـــا تــو بــبینم ؟

اجازه هست جار بــزنم بگـم چقــد دوست دارم ؟

بگـم مـی خوام بـخاطرت ســر بـه بـیابون بذارم ؟

اجــازه هسـت بــرای تـو از تـه دل دیـوونه شــم ؟

اجازه می دی که بگم همین روزای میای پیشم؟

اجازه هست عکس تو رو ، رو صـورت مــاه بزنم ؟

طـــلسم قــصه هامونو ، با داشــتن تو بشکــنم؟

اجازه می دی که شبا همش بیام تـو خـواب تو ؟

اون عکسی که باهم داریم جا بدمش تو قاب تو؟

اجازه می دی قصه هام با عشق تو جون بگیره ؟

چشـمای عاشقم واست روزی هـزار بـار بـمیره ؟

اجازه می دی عشقمو همش بهت نشون بدم ؟

پیش زمین و اسمون واسه تو دس تکــون بـدم ؟

اجـازه مـی دی واسـه تـو قصـر طـلایی بسـازم ؟

بــا یـه صـدای مـخمـلی بـــرات لالایـی بسـازم ؟

اجازه می دی که فقط تـو دنــیا بــا تــو بــمونـم ؟

هر چی که عــاشقانه بـود به خـاطر تو بخـونم ؟

اجازه هست با بال تو پر بزنیم ، بریم بهشـت ؟

کاش نذاریم برنده شه،تو بازی ما،سرنوشـت ؟

اجـازه هست با افتخـار آهنگ ساز من بشـی ؟

تو فصل سـخت زندگـی باز گل نـاز مـن بشـی؟

اجازه هست پنـاه من گرمـی آغوشـت بشـه ؟

هراسمی جزاسـم خودم،دیگه فراموشت بشه؟

اجـــازه مـی دی زمستونو پــر از تولــدت کنـــم ؟

بیـــامــو مــاه بهمنو پیشــکشـی خــودت کــنم ؟

اجازه هست؟ بگو که هست من همشودارم میگم

بــا تو بــه آسمون مــی رم بـا تـو یه ادم دیـگهم

اجـازه هست یه لحظه هم دیگه ازت جدا نشم؟

گول گـلارو نخـورم، محــو ســتاره ها نشــم ؟

اجازه می دی که بگم، مـن مال تو، تـو مـال من؟

من از توخواهش می کنم که زیر وعده هات نزن

اجــازه ی تــو دسـت تـو، اجـازه مـن دسـت تو

خنده ی من خنده ی تو ، شکست من شکست تو

Tuesday, February 06, 2007

مرا همی بگذارند یک سخن با تو

سلام لیلای شیرینم
سلام نفسم
لیلای نازنین امشب وقتی وبلاگمو باز کردم
میخواستم از خوشحالی فریاد بکشم
میخواستم به همه بگم که لیلا هنوزم منو دوست داره
وقتی نوشته های تو رو میخوندم
احساس میکردم که بهار اومده پشت پنجره
میگه پاشو ببین زمستون رفت
راست میگفت
آخه عطر تو اومده بود تو اتاقم
مثل عطر گلهای بهار
به سرخی و شادابی شقایقی که تازه گلبرگهاشو باز کرده
تو اومده بودی
لیلای من
لیلای مهربونم
امشب احساس کردم از همه بی نیاز شدم
احساس کردم به اوج رسیدم وقتی نوشته های نازت رو خوندم
آخه خانومی
همه نیاز من تویی
همه وجود من تویی
لیلای نازنین
به خدا نمیدونم چی باید بنویسم که جواب اینهمه محبت تو باشه
لیلایی منم فقط میتونم بگم عاشقونه دوستت دارم
تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرینا
تو دوردست امیدی و پای من خسته است
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همی بگذارند یک سخن با تو

Saturday, February 03, 2007

چه غریب ماندی ای دل

سنگ دلا چرا دگر جور و جفا نمیکنی
جور و جفا بکن اگر مهر و وفا نمیکنی
سلام لیلایی
لیلا خانومی یه جمعه دیگه هم گذشت.الان ساعت از دو هم گذشته.یادت میاد بار اول جمعه همدیگه رو پیدا کردیم
جمعه هم تو رفتی
نمیدونم از جمعه متنفر باشم یا دوستش داشته باشم
امروز دلگیر اون سه شنبه صبح بودم
سه شنبه ای که تو ایستگاه راه آهن از تو خداحافظی کردم
سه شنبه ای که تنها خاطره خوشش بوسه ای بود که به گونه ناز تو زدم
لیلایی
هنوزم شبا منتظرت هستم ساعت 10 که میشه منتظرم که بیای
فکر میکنم میای و میخندی و میگی بازم که اخم کردی
میگی اخماتو باز کن اینجوری میترسم
هنوزم وقتی ساعت میگذره و نمیای نگرانت میشم
باور نمیکنی حتی نگران میشم که امشب بازم شامتو تو تنهایی خوردی یا نه
لیلایی بدجوری احساس خفگی میکنم
باورت میشه الان دیگه روزی صد دفعه میام وبلاگمو چک میکنم ببینم نظر گذاشتی یا نه
لیلای مهربونم
خیلی به وجود نازنینت احتیاج دارم فقط به بودنت
امشب حتی میگفتم کاش بودی و مثل اون شب لعنتی فقط التماست میکردم که منو ببخشی
ولی بودی
الان دیگه تنها همدم من عکسای خوشگلت شدن
میشینم و مدتها نگاهشون میکنم و باشون حرف میزنم
لیلایی دوستت دارم تا همیشه
چه غریب ماندی ای دل نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه بودی بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری
سحرم کشیده خنجرکه چرا شبت نکشتست
تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سر برآرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ و باری
سحرم کشیده خنجرکه چرا شبت نکشتست
تو بکش تو بکش که تا نیفتد دگرم به شب گذاری

Sunday, January 28, 2007

لیلا رو گم نکردم لیلا رو از من گرفتن

سلام لیلا
از آخرین بار که اومدی تا امشب 10 شب گذشته
اولش فکر میکردم که بازم مشکلی پیش اومده و یکی دوشب دیگه برمیگردی مثل همیشه
تا اینکه آتنا گفت دیگه شبا منتظرت نباشم
لیلایی
فقط خودت میتونی بفهمی که این چند شب چی به من گذشته
خیلی حرفا دارم واسه گفتن
حرف که نه
ناله
دردهای نگفتنی
دردی که مثل سرطان داره همه وجودمو میگیره
خیلی چیزا نوشتم
از خودم
از تو
از بچگی تا حالا
هرچی به یادم اومد نوشتم
توی همش غصه نبودنت پیداس
درد نبودنت
درد بی خبری
چشم به راهی
احساس خفگی میکنم
ولی نتونستم نوشته هامو اینجا بیارم
لیلایی
امشب شب تاسوعاست که دارم اینا رو مینویسم
امشب حداقل واسه اشکایی که همه صورتمو خیس کرده بهانه دارم
اگه نمیتونم بگم به خاطر رفتن لیلا گریه میکنم میگم به خاطر محرم به خاطر تاسوعا و عاشورا گریه میکنم
لیلایی
لیلایی
دیگه چیزی نمیتونم بنویسم فعلا
گریه امونمو بریده
فقط آخرین آفلاینی رو که واسه نوشتم میارم
لیلایی
هنوزم فکر میکنم هستی
فکر میکنم میای و میخونی
لیلای مهربونم
BUZZ!!!
mehrbod arian: ليلايي
mehrbod arian: ليلاي مهربون
mehrbod arian: ديگه از منم چيزي نمونده
mehrbod arian: از بس سيگار کشيدم اين چندروز
mehrbod arian: ريه هام عفونت کرده
mehrbod arian: يادته ميگفتم ليلا دردت به جون من بخوره الهي
mehrbod arian: يادته وقتي سرفه ميکردي غصم ميشد
mehrbod arian: حالا
mehrbod arian: ولش کن
mehrbod arian: ليلا يادت ديوونم ميکنه
mehrbod arian: ميخندم
mehrbod arian: گريه ميکنم
mehrbod arian: اخم ميکنم
mehrbod arian: بغض ميکنم
mehrbod arian: خيلي وضعم ناجور شده
mehrbod arian: امروز سهيلا داشت به مامانش ميگفت ميخواد واسه من نوبت روانشناس بگيره
mehrbod arian: فکر ميکنه من ديوونه شدم
mehrbod arian: ديگه کاري به کارم نداره
mehrbod arian: کاش بودي
mehrbod arian: کاش بودي ليلا
mehrbod arian: به قول خودت
mehrbod arian: حتما از من يادت رفته
mehrbod arian: ولي من تو رو فراموش نميکنم
mehrbod arian: ليلايي
mehrbod arian: دلم خيلي غصه داره
mehrbod arian: حالم خيلي گرفتس
mehrbod arian: ليلا هنوزم عشقم اينه که تو رو صدا کنم
mehrbod arian: بيام شبکه آف بزارم تا وقتي که مياي بخوني
mehrbod arian: کاش ميدونستم اينا رو ميخوني
mehrbod arian: کاش ازحالت خبر داشتم
mehrbod arian: کاش مال من بودي تا نميذاشتم هيچوقت چشاي مهربونت غصه دار باشه
mehrbod arian: کاش مال من بودي تا نوکريت رو ميکردم
mehrbod arian: ليلايي
mehrbod arian: غصه داره منو از داخل ميخوره
mehrbod arian: احساس پوچي ميکنم
mehrbod arian: هيچ شدم
mehrbod arian: خالي شدم
mehrbod arian: ليلايي
لیلا
هرجا هستی همیشه دعا میکنم خوب باشی
بازم مینویسم
شاید یه روز بیای و بخونی
دوستت دارم لیلا

Wednesday, December 13, 2006

زیر باران باید رفت

سلام لیلا خانومی

مونده بودم مدتها که از تو چی بنویسم
برای تو چی بنویسم
میدونی
خیلی وقتا واژه ها کم میان
خیلی وقتا با کلمات نمیشه همه چی رو بیان کرد
دوستت دارم رو نمیشه نوشت
نمیشه بازی کرد
هرچقدر هم بازیگر خوبی باشی
همیشه میگم دوستت دارم رو فقط چشمها میتونن به هم بگن
وقتی که توی چشمات نگاه میکردم فریاد عاشقی تو رو شنیدم ولی چشمهای من مبهوت تو بود
لیلایی
دوستت دارم
و این ترانه تقدیم به تو

این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم از تو دارم
این غرور عشق و مستی
خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو
از تو دارم از تو دارم
این تو بودی کز ازل خواندی به من درس وفا را
این تو بودی آشنا کردی به عشق این مبتلا را
من که این حاشا نکردم
از غمت پروا نکردم
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
من خود آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم
من خود شیوه نگه چشم مست تو را میشناسم
دیگر ای برگشته مژگان
از نگاهم رو مگردان
دین من دنیای من از عشق جاویدان تو رونق گرفته
سوز من سودای من از نور بی پایان تو رونق گرفته
این همه آشفته حالی
این همه نازک خیالی
ای به دوش افکنده گیسو
از تو دارم از تو دارم
این غرور عشق و مستی
خنده بر غوغای هستی
ای سیه چشم سیه مو
از تو دارم از تو دارم

Saturday, December 02, 2006

همه چیز از لیلا و برای لیلا

سلام
سلام به عشق
سلام به زندگی
سلام به آنکه بار دیگر مرا آفرید
سلام به او که عشق را به من آموخت
سلام به لیلا

قصد دارم از این به بعد از زندگی بنویسم
از جایی که حافظه یاری کند تا برسم به چند ماه اخیر که تازه طعم خوش عشق را چشیدم
و به چند روز اخیر که در کلاس درس عشق با احساساتی آشنا شدم که تا امروز فقط تصور میکردم آنها را تجربه کرده ام
در این چند شب سخت
دوبار شاملو زبان حال من شد
بار اول
آنگاه که ناخودآگاه بر زبان آوردم

برو مرد بیدار؛ اگر نیست کس
که دل با تو دارد؛ ممان یک نفس
همه روزگارت به تلخی گذشت
شکر چندجویی در این تلخ دشت؟

و بار دوم امشب با این شبانه زیبا

اکنون دیگر باره شبی گذشت
به نرمی
از بر من گذشت با تمامی لحظه هایش
چونان .... عشقی
که با همه انحناهای تنش
از موی تا به ناخن
تن به نوازش دستی گرم رها کند؛
بانوی دراز گیسو را
در برکه ای که یک دم از گردش ماهی خواب آشفته نشد
غوطه دادم
به معشوقی میمانست؛ چرا که
با احساسی از شرم در او خیره مانده بودم

از روشنایی گریزان بود
گفتم که سحرگاهان در برابر آفتابش بخواهم دید
و چراغ را کشتم

چندان که آفتاب برآمد
چنان چون شبنمی
پریده بود


به قصد احترام به شاملوی عزیز
که بر مرگ او گریستم
از او تکلیف خواستم و او اینگونه پاسخ داد

اینک موج سنگین گذر زمان است که در من میگذرد
اینک موج سنگین گذر زمان است که چون جویبار آهن در من میگذرد
اینک موج سنگین گذر زمان است که چون دریایی از پولاد و سنگ در من میگذرد

در گذرگاه نسیم سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاه باران سرودی دیگرگونه آغاز کردم
در گذرگاه سایه سرودی دیگرگونه آغاز کردم

نیلوفر و باران در تو بود
خنجر و فریادی در من
فواره و رویا در تو بود
تالاب و سیاهی در من

در گذرگاهت سرودی دیگرگونه آغاز کردم

من برگ را سرودی کردم
سرسبز تر ز بیشه
من موج را سرودی کردم
پر نبض تر ز انسان
من عشق را سرودی کردم
پر طبل تر ز مرگ

سرسبز تر ز جنگل
من برگ را سرودی کردم
پر تپش تر از دل دریا
من موج را سرودی کردم

پر طبل تر از حیات
من مرگ را
سرودی کردم


لیلا
منهم قصد دارم عشق تو را سرودی سازم پر نبض تر از حیات
از امشب این دست نوشته ها برای تو و به خاطر تو به تحریر کشیده میشوند
تنها به پاس مهر و عطوفت و عشق مادرانه تو که طفل بازیگوشی چون من را مادرانه بخشیدی

مهربد
نیمه شب جمعه
1385/09/10



Friday, October 20, 2006

ذکر احوال شیخ محمود نورالدین

با اجازه از نبوی عزیز
آن یوسف به صورت و جمال، آن رستم دستان به هیبت و کمال، آن محمود اهل یقین، آن معروف زمان و زمین. آن نادره دوران، آن آمده از بلاد ارادان، آن مظهر زیبایی و جمال، آن مصدر دانایی و کمال، آن دائم السفر، آن زاینده شر، آن معاند قومپانی توتال و شل، آن فیلسوف آسفالت و تونل، آن مسافر دائمی قم، آن کاشف اورانیوم، آن دهنده اقوال خالی، آن رونده جزیره بالی، آن محفوظ هاله نور، آن صادره از صندوق به زور، آن نوشنده آبلیمو به جای کوکا، آن پوشنده کاپشن فرد اعلا، آن منجی سعیدلو از بیکاری، آن مولد وبا و حصبه و بیماری، آن دارنده باجناق های زیاد، آن صاحب العباد، آن آمده با مینی بوس از بیابان، آن منتخب شورای نگهبان، آن آکل نان و خرما و ماست، آن منکر هولوکاست، آن شیخ با سواد، آن مملکت را داده به باد، شیخنا و وتدنا و مولانا محمود احمدی نژاد، خورنده انواع موز بود، و تالی تلو چی توز بود.
نقل است که چون از مادر بزاد نعره برکشیده همی گفت: اووووه! پس هر کس از حکمای ارادان بود مجتمع شده و در کلمات وی به چند ساعت غور همی کردند. تا حکیمی گفت: طفل گوید که اگر مرا شیر دهید، کاری کنم که در سفره شما هرچه کاسه نهید پر از طلا شود. پس مادرش به سه سال وی را شیر همی داد و هر چه صبر کردند به کاسه شان طلا نیامده کاسه بشکست و سبو ریخت. پس چون به شش سال رسید، نعره برکشیده، همی گفت: اگر مرا به مکتب فرستید، پس کاری کنم که در سفره شما هر کاسه مسین به نقره بدل شود. پس وی را به مکتب نهادند. و از کرامات وی آن بود که هر چه کاسه مسین در خانه بود، غیب شد. پس چون به هجده سال رسید نعره برکشیده، گفت: اگر مرا به دانشگاه بگذارید، کاری همی کنم که سفره خانه تان پر از پول شود و هر که در دانشگاه با من آید گاگول شود. پس پدرش به چند سال آهنگری کرد و او را به دانشگاه بفرستاد و هر چه پول در خانه داشت به کاغذی پاره بدل شد و سفره شان از دعای وی بسوخت. پس چون به پنجاه رسید مردمان را نعره همی زد که اگر مرا حاکم خویش کنید کاری کنم که سفره تان پر از نفت شود. پس حاکمی بشد و کاری همی بکرد که وبا بیامد و بلا بیامد و انفجاری در خلا بیامد و از کرامات وی آن بود که نه نفت بماند و نه سفره و نه مردمان.
چون به سنین صباوت رسید، به طهران آمد و در آمدنش به طهران حکمای مختلف اختلاف همی کردند. شیخ الانبوه، هذا المهدی الچمران، که به عمری بیل به دوش همی داشت، در آمدن شیخنا به طهران همی گفت: « اذهب و اجلس فی بلد الطهران و ینتظر فی الانتخابات» ( ترجمه: وقتی اومد تهران گیر داد که من می خوام رئیس جمهور بشم، هی می پرسید: دفترش کجاست؟ دفترش کجاست؟» و شیخ الباجناقان، ثم زریبافان رضی الله عنه، در آمدنش به طهران بطور حزین آواز همی خواند: « وقتی رسید محمود هنوز نفس داشت، نشسته بود بره هاشو می لیسید.) و شیخ مهدی معروف به ابن الصغیر( مترجم: احتمالا منظور کوچک زاده است) در ذکر ورود شیخ به طهران همی گفت: « اشلونک؟ اذهب محمود بالطهران، سنه نه وار؟ فاک یو» ( ترجمه: چیه؟ اومد طهران دیگه؟ به تو چه عوضی؟ می زنم دهنتو صاف می کنم.)
در کرامات وی یکی نقل است که طی الارض می کرد. شیخنا متکی همی گوید که شیخ اعظم صبح در بلاد کفر موعظتی می نمود و شب در بلاد اسلام بود و وی را محمود طیار همی گفتند. شیخ علی لاریجانی از کرامات وی نقل کرد که چون کفار مروارید مسلمین از ایشان بدزدیدند شیخ به بلاد کفر برفتی و مروارید از آنان به چشم بر هم زدنی بگرفتی و چون به مملکت آمد از آن مروارید ده من کیک زرد پخت و هزار تن فقیر از آن کیک بخوردند و هر کس از آن می خورد از فقر خارج شده غنی همی شد. شیخ حسن روحانی معروف به جمال الدین در وصف کرامات او بگفت: شیخ چنان بود که هر چه به ده سال بافتیم به یک شب پنبه کرد و جز وی هیچ کس چنین نکرده بود. نقل است که چون خواست خرقه حکومت بپوشد و در خرابی ملک بکوشد، بلدیه طهران را همی گفت تا فقرای بلاد را اطعام مساکین کنند، پس به آنان نان و پنیر و خرما دادند و هر کس یک لقمه می خورد تا چند سال سیر بود، شیخ قالیباف نقل همی بکرد که تا ده سال بودجه بلدیه را برای همان نان و پنیر دادیم و این از کرامات شیخ بود که هر معجزتی می نمود صد کرور خرجش می شد. و شیخنا حداد عادل در کرامات وی همی گفت: شیخ چنان بود که زبان عجم را در چهل سال همی بیاموخت.
شیخ زریبافان در وصف وی بگفت که شیخنا چون به اجلاس روسای ملل برفتی از فرط جمال صورت و هیبت هیکل که در وی بود تا به سخن بیامد هاله نوری از وی ساطع شد و چون نطقش گشاده شد هر کس که در آن مکان بود زبانش بسته شد و صد تن از هیبت کلام وی لال شده و پنجاه تن از جمال وی دست خود به دندان گزیدند و تا شیخ به نطق مشغول بود هیچ کس چشم بر هم نزد و تمام این جمال و کمال از جانب خداوند بود. و چون این سخنان نزد شیخ آملی ببردند تا به یک سال به خواب نشد و دائم ورد همی خواند و حیران بود.از شیخ محمود سخنان بسیار نقل است. شیخنا بگفت: « غربی ها از آزادی دو درجه می دن ما 360 درجه، خوب مال ما بزرگتره.» و نقل است که گفت: « من نگفتم که نفت می برم سر سفره مردم، به من چه» و گفت: « اسرائیل که چیزی نیست.» و نقل است که گفت: « حمله شان هم کشکه» و نقل است که گفت: « ترکی حرف می زنم، فارسی حرف می زنم، لری هم حرف می زنم، هر جا هم می رم به من می گن آی لاو یو»
شهرت شیخ چنان بود که مغنیان و نوحه خوانان در فراق وی که دائم السفر بود و وی را « زاد المسافرین» نیز گفتند، شعرها گفته، سخن ها سروده اند. یکی آنکه چون خواست به سفر برود، شیخ القدما، شیخ احمد الجنتی که هنوز سخن می گفت، به دست و پای بلرزید و از فراق وی ناله سر داده و گفت: « ای قشنگ تر از پریا، تنها تو کوچه نری یا، موساد و سیا دزدن، این تحفه رو می دزدن.» و نقل است که بنیامین که نوحه خوان بود، چون در محضر وی حاضر و کمال و جمال وی را بدید زززباننش بببند بیامده، مراثی و نوحه یکسر به کناری نهاده، اما چون در صف عشاق وی درآمده بود، دایم به زبان گفتی:« دنیا دیگه مثل تو نداره، نداره نمی تونه بیاره، دلا همه بی قراره عشقه، اما عشقه که واسه تو بی قراره...» و نقل است که شیخ اندی از شیوخ اطراف لس آنجلس و بصره، چون به یک بار جمال بی مثال وی بدید، چنان شیفته راه رفتن و طرز حرکات وی شد که فرمود:« خوشگلها باید برقصن» و نقل است که شیخ منصور از مغنیان معروف که موی و گیس رها کرده و به چند سال در بیابان آواره بود، در وصف وی گفته است« دیوونه، دیوونه، دیوونه شو دیوونه، دنیا و قیل و قالش، همه رو بی خیالش.» و گویند که شیخنا محمود چون این وصف شنید سر به بیابان بنهاد و بطور چند ماه در بیابان های اطراف قم بیتوته کرده و روزی یک دانه خرما می خورد تا غولی در آنجا ظاهر شد و چون غول شیخنا بدید از ترس بگریخت. و شیخنا رضی الله عنه، به سیصد سال عمر بکرد، از آن رو که 240 سال عزرائیل به دنبال وی سفر کرد و هر جا که رفت شیخنا از آنجا رفته بود. و چون خواست بمیرد آسمان سیاه شد و زمین بلرزید و مرغان جمع شده آواز همی خواندند که انرژی هسته ای حق مسلم ماست.

Monday, September 11, 2006

کاریکاتوری که باعث توقیف روزنامه شرق شد--خری با هاله ای از نور

البته ظاهرا منظورش نحوه سیاست خارجی و برخورد با طرف اروپایی بوده ولی حالا چرا خر و اون هم با هاله ای از نور ......من که متوجه نشدم
شما چطور؟
اصلا توی مهره های شطرنج مگه خر هم داریم؟

ای کاش من هم فرزند شهید بودم

Friday, September 08, 2006

Thursday, September 07, 2006


در راستای تائید نامه فاطمه رجبی همسر الهام سخنگوی دولت که در حال تبدیل شدن به یک شخصیت جهانی است و قرار است خواندن نامه هایش برای افراد زیر 18 سال ممنوع شود، روح مرحوم حسین رمضون یخی در پیامی که از بهشت ارسال کرد، حمایت قاطع خود و طیب حاج رضایی و سایر لات و لوت های مملکت را از خواهر فاطمه رجبی اعلام کرد. متن نامه ای که به دست ما رسیده است بشرح زیر است
.
نامه مرحوم حسین رمضون یخی به آبجی فاطی رجبی

آبجی به گوشمون رسیده که خیلی گرت و خاک کردی. ای ول! مرامتو شکر. تو هر هزار تا زن یکی شیرزن می شه، تو هر یک شهر یکی شمسی پهلوون می شه، تو هر ملت یکی مهوش، ولی دستت درست که از همه اونها سری. اینجا وسط لنگ بهشت نشستیم و نامه های تو رو حاجی طیب با صدای نکره اش می خونه و شعبون خان که تازه رسیده برات ای ول می رفسه و اصغر سالار و حسین اختر برات سوت می کشن. آبجی خیلی کارت درسته. برو که هرچی بچه ناف جوادیه و مفت آباد و آب سرداره هواخواه تو و مرامتن.
آبجی فاطی!درسته که قاط سنگین زدی و دهنه نطق رو کشیدی و افتادی تو کفی و داری دنده چهار صد و چهل تا می ری ، ولی گفته باشم واسه هر کی قاطی هستی واسه ما آبجی فاطی هستی. بالاخره زنی گفتن، مردی گفتن. شوهرت که عکسش رویت شد، از اونهایی یه که اگه تمرین کنه صداش خوب می شه، اما گمونم اگه جیره دولتی شو قطع کنن ایکی ثانیه باهاس بره شابدولظیم کاسه گدایی دست بگیره، پس تو این مرام رو از کجا کاسب شدی؟ بعیده پدر یا پدر بزرگت از بغل مغل بازار سبزی فروشا رد نشده باشن، باهاس آمارتو از حسین اختر دریابم که ننه خدابیامرزش کپی سند هر خلاف سنگینی توک زبونش بود
.
آبجی فاطی!حالا که نامه تو خوندم و ارادتی خذمت ما حاصل شده، برات چند تا چیز رو باهاس حالی کنم که فردا گفتنی نگی می خواستیم بریم دعوا کسی نگفت تیزی تو جیب بغل بذار و واسه همین رفتیم بزنیم، نشد خوردیم. اینهایی که می گم روزی پنج دفعه بعد از سلام و صلوات نماز با خودت بگو که یادت نره
.
اولندش که ای ول که زدی حال این ممد سوسول رو اخذ کردی. آخه این که آخوند نیست، آخوند باهاس مرام باز باشه و غیرت داشته باشه، نه این که هر بچه سوسولی و هر جی جی خانومی بریزه زیر دست و پای ملت و مملکت بشه مملکت ادا و اصول. تا نمرده بودیم آخوند این جوری ندیده بودیم. آخوند باهاس غیرت داشته باشه، باهاس حواسش به ناموس ملت باشه. باهاس اگه دید یکی داره تو خیابون با نشمه اش می ره، ایکی ثانیه چنان بزنتش که یکی از کف گرگی بخوره، یکی از دیفال. پس اینو داشته باش
.
دویمندش که آمریکایی جماعت و انگلیسی جماعت که نمی آن توی مملکت ما ان خیرات کنن، گربه که برای رضای خدا موش نمی گیره، می آن که ناموس و غیرت ملت رو از بین ببرن و یه کاری کنن که نه مردی مثل طیب و شعبون پیدا شه، نه شیرزنی مثل مهوش، حالا به قر و اطفار مهوش نگاه نکن که می گفت اینور دلم و اون ور دلم، اینا همه اش تیارت بود، همون آبجی مهوش که به عمرش یه بار سبیلش رو بند ننداخت، شصت تا یتیم رو فرساد دانشگاه و خرج شون رو داد که پاشون به شهرنو وانشه. تازه این کارها رو تو سنه هزار و سیصد و درشکه می کرد که مثل حالا دکتر مهندسا تو جوب نریخته بودن. آمریکا و انگلیس می خوان بیان تا غیرتو قورت بدیم و بشیم یک مشت هرهری مذهب. حالا هم که این ممد چاخان رفته ینگه دنیا باهاس بهش بگی هری! راه بازه جاده درازه، بفرما بغل دست دکتر مهندسا عکس بگیر و بشو تفصیلات روزنومه، اینجا مملکت بی غیرتی و بی ناموسی نیست. باز هم خدائیش این محمود جذبه خیلی همت کرده و نذاشته آب از گلوی اجنبی بره پائین. از قول ما بهش بگو اگه دوزار خرج هیکلش بکنه، هیچی کم از این سلاطین دنیا نداره. البته مرد اونه که وقتی می گه یا علی و می زنه به زانوش که از زیمین پاشه، گرد و خاک شلوارش بلند شه، ولی ظواهر هم مثل بواطن مهمه. از قول ما به این محمود جذبه بگو: بابا جاذبه، تو که ما رو جذب کردی
!
سومندش توی نومه ات نوشته بودی که به شوما گفتن خشونت طلب و بی نزاکت و پرخاشگر. ای ول که اینا رو گفتن. اینها رو تو هر بازاری یه میلیون می خرن. تازه اینها که چیزی نیست، زمون اون خدابیامرز بی دین کلونتری به ما بسته بود که ما شرور هستیم و شهر رو به هم می ریزیم. آبجی اونایی که بهت می گن خشونت طلب، مطمئنا تو عمرشون یه بار هم یه تیزی تو صورت هیشکی نزدن و یه کله وسط پیشونی هیشکی نزدن. اینو داشته باش که تو دعوا اگه نزنی خوردی. بعدش هرچی می خوان بگن. من عمرا واسه هر مردی که یه خط تیزی تو صورتش هست سند می زارم. آبجی! غصه نخوری که بهت گفتن خشونت طلب، به زهرا خانوم هم می گفتن، به فاطمه اره هم می گفتن، واسه اینکه فاطمه اره ایکی ثانیه چادرشو می بست به کمرش و یه تنه یه شهر رو زیر و رو می کرد
.
چهارمندش یه هوا ازت دلخورم. تو که مرامت مرام پهلوونی یه واسه چی دودره بازی درآوردی و زیر و رو می کشی؟ توی نومه ات دیدم دو سه بار به مافیا و جاهلان بد و بیراه گفتی. تو به جاهل جماعت چی کار داری؟ جاهل اگر نباشه که مملکت جیک ثانیه می افته دسته سوسول و توده ای و مصدقی و هر هوشنگ خانی از چس بولاق تپه می آد و ادعای پادشاهی می کنه. ثانیا مافیا رو چی کار داری؟ ما اینجا تو برزخ با خیلی از مافیایی های رم و سیسیل هم سفره بودیم، اون ها هم مثل خودم و خودت لات هستند منتهی اش ایتالیایی هستند و اتفاقا مثل محمود جذبه آدمهای خونواده داری هستند و هر جا هم که می رن فقط دوماد و باجناق و داداش خودشون رو می ذارن سرکار. مثل آقام دون کورلئونه که از جاهل های ناف نیویورک بود و اصلش سیسیلی
.
پنجمندش حالا که چپ اوستات قرصه و قدرت رو دستش گرفته و بد جهودی هم هست که اگر چهل درجه تب داشته باشه دو درجه اش رو به دیگران نمی ده، محکم وایسا و بزن دهن این بچه سوسولها رو آسفالت کن. یکی از بچه هیاتی ها که همین تازگی ریق رحمت رو سر کشیده بود و از تهرون اومده بود، می گفت پسرها همه شون شدن آناناس مالافاین و دخترا همه شون انار آب لمبو. حسن خوبی محمود جذبه اینه که بی خیال همه چی شده و هر چی هم که ضایع می کنه جیک ثانیه خاک می ده روش. خاله اش با آقا جوشه و رخت و لباس بچه سوسولها رو نمی پوشه. حالا که افتاده تو خلاف و داره چهارنعل می ره وسط شیکم دنیا بهش بگو واسه هرکی سازمخالف می زنه یه دهن بند برفسه که دیگه حکایت مصدق السلطنه و آقام کاشانی نشه که بگی خیالی نیست و فردا گفتنی خیطی بالا بیاری و بیفته به حال و روزی که واسطه برفسی که رضایت شاکی تو بگیری. این شیرین عبادی و اکبر گنجی و اره و عوره شمسی کوره رو جمع کنین و دستبند کون بند بکنین ببرین که حکایت چراغونی اون سال نشه، اینو سربسته گفتم که علنی نشه، من دانم و خودت
.
ششمندش این اسلام آمریکایی رو باهاس دهنش رو آسفالت کنی. به محمود جذبه بگو به آمریکایی جماعت بگه اگه خیلی دوست داری با ما بپری باهاس قبول کنی که ما بمب اتم داشته باشیم. اصلا کوتاه نیاین، اینا الآن آب روغن قاطی کردن و وجودش رو ندارن که لشگرکشی کنن به مملکت ما. حالا هم که دست طرف زیر سنگه باهاس تا می خوره بزنی که بعدا نتونه از جاش بلند شه، اگه این کار رو بکنی هرچی لات و لوت توی دنیاست می شه طرفدار ایران، همین حالاش هم لات و لوت های پاریس دارن عکس محمود جذبه رو تاتو می کنن رو همه جاشون. با اینها مذاکره و جر و بحث هم نباس کرد، این آمریکایی های بی مرام و اون انگلیسی های بدتر از آمریکایی اگر باهاشون دست بدی بعدا باهاس انگشتاتو بشمری کم نشده باشه. واسه همین به محمود جذبه بگو دمت غیژ که دوسر حاکمی، اگه بری تو دعوا بردی، اگه طرف کوتاه بیاد هم بردی. فقط حواست باشه که جلوی اسلام آمریکایی رو بگیری، اسلام فقط یکی یه اونم همونی یه که آقام علی و آقام ابوالفضل فرمود
.
هفتمندش اینکه حال کردیم وقتی گفتی آمریکایی ها آدم کش هستند. آبجی باهاس دهنت رو پر از طلا کرد. شعبون خان هم گفت که این آمریکایی های خارفلان چقدر حال ایرونی های بامعرفت رو بخاطر یه خلاف کوچیک می گرفتن و همه شون رو مجبور می کردن که انگلیسی بلغور کنن. ده عوضی تو غلط می کنی حال ایرونی ها رو می گیری. حالا اگر دانشگاهی ها که مایه شو ندارن علیه ممد سوسول کاری نکردن لات و لوت های مملکت که مخلص آقام احمدی نژاد هستند باهاس علیه آمریکا و خاتمی تظاهرات کنن و وقتی خاتمی اومد ایران باهاس خلع لباسش کنن و حال شو بگیرن. از همین جا خدمت آقایون لاتها و برادران لباس شخصی که از خودمون هستند عرض شود که ریلیفه، هماهنگش کن.آخرندش عرض شود که آبجی فاطی دست مریزاد، خوب زدی به قالپاق خاتمی. نشون دادی که سالاد نیستی، سالاری، اگر چه آخرش هرچی بشه و واسه هر کی قاطی باشی، واسه ما آبجی فاطی هستی. ضمنا یه چیزی رو می خواستم به اهالی محل بگم که اگه توی نامه ما واسه آبجی فاطی از این حرف های بچه تهرونی های امروزی هست تعجب نکنین، ما اینجا همه مون تو کار اینترنت هستیم و هر چی تهرون آپ دیت می شه ما اینجا دانلود می کنیم، تا چش هر کی نمی تونه ببینه کورشه. زت زیاد
روح مرحوم حسین رمضون یخی

Saturday, September 02, 2006

دفاعیه



آقا سلام
وقتتون به خیر و شادی
آقا میخواستم داستان مظلومیت یه هموطن رو واسه شما نقل کنم
دیدم ماشاالله خودش زبون داشته و گفته
منم از سر گشادی فقط کپی پیست کردم اینجا
احتمالا این جواب حرفایی هستش که اوس پیمان بهش گفته
عکس بالا رو هم همون اوس پیمان بد ذات گذاشته بود تو وبلاگش
حرفای اوس پیمان رو دیگه نمیارم
خودتون برید بخونید
و اما اصل دفاعیه آقا هلالی
در پي پخش و انتشار گسترده تصاويري از عبدالرضا هلالي در تهران و شهرستان‌ها، وي دريادداشتي كه براي «بازتاب» ارسال كرده، توضيحاتي ارائه داد. وي در خصوص انتشار تصاوير مذکور، اظهار داشت: فيلم را برادر همسرم با استفاده از تلفن همراه خود گرفت و زماني که گوشي خود را براي تعمير داده بود، متاسفانه يکي از کارکنان تعميرگاه اقدام به سرقت فيلم خصوصي خانوادگي و پخش آن کرده است.در بخشي از يادداشت هلالي آمده است:امروزه لجن‌پراكني عليه اينجانب، «رضا هلالي» براي عده‌اي نابخرد و غفلت‌زده، چنان موضوعيت و اهميتي يافته است كه هر روز يا خالق يا مشتري جديدترين اخبار كذب، آلوده و موهن در مورد حقير هستند و چنان در اين طريق پا به ركابند كه «فرصت فكر» از مستمعين بي‌رنگ و رياي محافل گرفته مي‌شود... فاجعه آنجاست كه هرزه‌باف‌هاي شارلاتان بي‌تقوا و دودوزه‌باز‌هاي هفت‌خط بي‌مرام و اپوزيسيون‌هاي ضد ولايت مجهول‌الهويه و هزاررنگ‌هاي ظاهرالصلاح سالوس و محتسب‌هاي مدرن شكمباره و تردامن، همه و همه دست به دست هم داده‌اند تا ديگر نغمه روح‌بخش روضه‌هاي سيدالشهدا(ع) به گوش جوانان شيفته نرسد... (عجيب نيست! چراكه دشمني با آل‌الله و مواليان آل‌الله، ساخته و پرداخته نطفه مال حرام است) كار به جايي رسيده است كه اگر بدانند «فلاني» خائن مخنث و بي‌رگ است و يا منافق مرتد و سيب‌زميني بي‌اعتقاد است، در امنيت كامل به سر خواهد برد، اما كافيست كه «شيطانكي» بفهمد كه «تو» دوستدار آل بيت رسول‌اللهي... ديگر فاتحه امنيت و رفاه و آزادي و... را بايد خواند!! (عجيب نيست! چرا كه شيطان سوگند خورده است كه دست از سر مواليان آل‌الله برندارد). كار به جايي رسيده است كه اين بي‌مرام‌هاي نامرد، براي خاموش كردن چراغ محبت آل‌الله، به بي‌آبرو كردن نواميس و انتشار اكاذيب و پخش تصاوير خانوادگي (در تيراژهاي فراوان) و شايعه‌پراكني‌هاي عجيب و غريب و... مي‌پردازند. (عجيب نيست! چراكه مظلوميت و غربت در ذات شيعگي است)چه بسيار حماقت‌هايي كه عده‌اي مي‌كنند تا احمق شمرده نشوند! بنگريد كه در مواجهه با اين تخريب‌ها و ترور شخصيت‌ها، مخاطب‌ها چگونه موضعي مي‌گيرند. عده‌اي علي‌الاصول، نقش اين رسوايي‌ها را به ديوار مي‌كوبند و از ريشه، منكر وجود هرگونه پليدي مي‌شوند... (كه به پاي اعتمادشان، بوسه مي‌زنم) و عده‌اي به جستجوي حق برمي‌خيزند و اگر حق را هر جا يافتند، خاشعند... (من طلبني بالحق وجدني) و اما عده‌اي ديگر... و اما، زخم زبان... و اما غيبت، تهمت... و اما...همه آناني كه در جريان فتنه‌سازي‌هاي اين بي‌هنران هستند، مي‌دانند كه خاصيت اصلي و اوليه و نهايي اين حاشيه‌سازي‌ها، بيهودگي است. هياهو براي هيچ! هدف بطلان‌سرايي اين شيطانك‌هاي موجه و غيرموجه سوءاستفاده از جهل و بي‌خبري عوام‌الناس است و مادر اين كينه‌ورزي‌ها اغلب حسد است و عجب!...اميدوارم آنان كه حتي پرده‌دري‌ها را به نهايت رسانده‌اند و به اينجانب (به عنوان يك شهروند و نه يك نوكر آستان اميرالمؤمنين) و به همسر شرعي و قانوني اينجانب نيز رحم نكرده‌اند، جواب روشني از جانب آل‌الله بگيرند كه به غير از اهل بيت، پناهي ندارم و به غير از خداي آل‌الله، منتقمي نمي‌بينم. فاغث يا غياث المستغيثين
!...
متن کامل اين نوشته را اينجا بخوانيد