سلام لیلای شیرینم
سلام نفسم
لیلای نازنین امشب وقتی وبلاگمو باز کردم
میخواستم از خوشحالی فریاد بکشم
میخواستم به همه بگم که لیلا هنوزم منو دوست داره
وقتی نوشته های تو رو میخوندم
احساس میکردم که بهار اومده پشت پنجره
میگه پاشو ببین زمستون رفت
راست میگفت
آخه عطر تو اومده بود تو اتاقم
مثل عطر گلهای بهار
به سرخی و شادابی شقایقی که تازه گلبرگهاشو باز کرده
تو اومده بودی
لیلای من
لیلای مهربونم
امشب احساس کردم از همه بی نیاز شدم
احساس کردم به اوج رسیدم وقتی نوشته های نازت رو خوندم
آخه خانومی
همه نیاز من تویی
همه وجود من تویی
لیلای نازنین
به خدا نمیدونم چی باید بنویسم که جواب اینهمه محبت تو باشه
لیلایی منم فقط میتونم بگم عاشقونه دوستت دارم
تو کیستی که من اینگونه بی تو بیتابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
تو کیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سرگشته روی گردابم
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرینا
تو دوردست امیدی و پای من خسته است
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته است
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همی بگذارند یک سخن با تو
1 comment:
شرط دوست داشتن و عشق حفظ آن هست
راستی نهايت عشق را می توانی در چشمهای مضطربم بخوانی؟
اگر می توانی پس تو هم مانند من عاشقی!!!
عشق رنگ زرد خورشيد مهربان است....
راستی عشق را از رنگ پريده ام می خوانی؟؟؟می خوانی مگر نه؟؟؟
پس تو هم مانند من عاشقی.....
نازنينم قسم به لحظاتی که ياد تو دنيا را برايم بارانی می کند!!!!!!!
آها!!!! راستی کجا می روم؟؟؟؟ عشق سوگند خوردن دارد؟.......
نه.........مگر نه؟؟؟
ديدی پس تو هم عاشقی مانند من.......
مثل خيلی ها که کسی را دوست دارند و هرشب قصه ی وصال را زمزمه می کنند
ميدانی نازنينم .......می دانی مگر نه؟ ؟ ؟ بگويم؟ ؟ ؟ بازهم؟
آخر عهد کرديم که راز دل با کس نگوييم ؟ ؟ ؟
پيمان شکنی بکنم؟ ؟ ؟
دوست داشتنت را فرياد بزنم؟ ؟ ؟ می خواهی؟ ؟ ؟
نه ؟ ؟ ؟آخر چرا؟ ؟ ؟
آهان پس خودت می دانی ؟مگر نه؟؟؟
دوستی گفت: با دل شوريده ام آرام تر
آرام در گوش تو می خوانم !!!!فقط در گوش تو می خوانم
نازنينم با دل شوريده ام آرام تر !!!!!!
Post a Comment