Friday, October 20, 2006

ذکر احوال شیخ محمود نورالدین

با اجازه از نبوی عزیز
آن یوسف به صورت و جمال، آن رستم دستان به هیبت و کمال، آن محمود اهل یقین، آن معروف زمان و زمین. آن نادره دوران، آن آمده از بلاد ارادان، آن مظهر زیبایی و جمال، آن مصدر دانایی و کمال، آن دائم السفر، آن زاینده شر، آن معاند قومپانی توتال و شل، آن فیلسوف آسفالت و تونل، آن مسافر دائمی قم، آن کاشف اورانیوم، آن دهنده اقوال خالی، آن رونده جزیره بالی، آن محفوظ هاله نور، آن صادره از صندوق به زور، آن نوشنده آبلیمو به جای کوکا، آن پوشنده کاپشن فرد اعلا، آن منجی سعیدلو از بیکاری، آن مولد وبا و حصبه و بیماری، آن دارنده باجناق های زیاد، آن صاحب العباد، آن آمده با مینی بوس از بیابان، آن منتخب شورای نگهبان، آن آکل نان و خرما و ماست، آن منکر هولوکاست، آن شیخ با سواد، آن مملکت را داده به باد، شیخنا و وتدنا و مولانا محمود احمدی نژاد، خورنده انواع موز بود، و تالی تلو چی توز بود.
نقل است که چون از مادر بزاد نعره برکشیده همی گفت: اووووه! پس هر کس از حکمای ارادان بود مجتمع شده و در کلمات وی به چند ساعت غور همی کردند. تا حکیمی گفت: طفل گوید که اگر مرا شیر دهید، کاری کنم که در سفره شما هرچه کاسه نهید پر از طلا شود. پس مادرش به سه سال وی را شیر همی داد و هر چه صبر کردند به کاسه شان طلا نیامده کاسه بشکست و سبو ریخت. پس چون به شش سال رسید، نعره برکشیده، همی گفت: اگر مرا به مکتب فرستید، پس کاری کنم که در سفره شما هر کاسه مسین به نقره بدل شود. پس وی را به مکتب نهادند. و از کرامات وی آن بود که هر چه کاسه مسین در خانه بود، غیب شد. پس چون به هجده سال رسید نعره برکشیده، گفت: اگر مرا به دانشگاه بگذارید، کاری همی کنم که سفره خانه تان پر از پول شود و هر که در دانشگاه با من آید گاگول شود. پس پدرش به چند سال آهنگری کرد و او را به دانشگاه بفرستاد و هر چه پول در خانه داشت به کاغذی پاره بدل شد و سفره شان از دعای وی بسوخت. پس چون به پنجاه رسید مردمان را نعره همی زد که اگر مرا حاکم خویش کنید کاری کنم که سفره تان پر از نفت شود. پس حاکمی بشد و کاری همی بکرد که وبا بیامد و بلا بیامد و انفجاری در خلا بیامد و از کرامات وی آن بود که نه نفت بماند و نه سفره و نه مردمان.
چون به سنین صباوت رسید، به طهران آمد و در آمدنش به طهران حکمای مختلف اختلاف همی کردند. شیخ الانبوه، هذا المهدی الچمران، که به عمری بیل به دوش همی داشت، در آمدن شیخنا به طهران همی گفت: « اذهب و اجلس فی بلد الطهران و ینتظر فی الانتخابات» ( ترجمه: وقتی اومد تهران گیر داد که من می خوام رئیس جمهور بشم، هی می پرسید: دفترش کجاست؟ دفترش کجاست؟» و شیخ الباجناقان، ثم زریبافان رضی الله عنه، در آمدنش به طهران بطور حزین آواز همی خواند: « وقتی رسید محمود هنوز نفس داشت، نشسته بود بره هاشو می لیسید.) و شیخ مهدی معروف به ابن الصغیر( مترجم: احتمالا منظور کوچک زاده است) در ذکر ورود شیخ به طهران همی گفت: « اشلونک؟ اذهب محمود بالطهران، سنه نه وار؟ فاک یو» ( ترجمه: چیه؟ اومد طهران دیگه؟ به تو چه عوضی؟ می زنم دهنتو صاف می کنم.)
در کرامات وی یکی نقل است که طی الارض می کرد. شیخنا متکی همی گوید که شیخ اعظم صبح در بلاد کفر موعظتی می نمود و شب در بلاد اسلام بود و وی را محمود طیار همی گفتند. شیخ علی لاریجانی از کرامات وی نقل کرد که چون کفار مروارید مسلمین از ایشان بدزدیدند شیخ به بلاد کفر برفتی و مروارید از آنان به چشم بر هم زدنی بگرفتی و چون به مملکت آمد از آن مروارید ده من کیک زرد پخت و هزار تن فقیر از آن کیک بخوردند و هر کس از آن می خورد از فقر خارج شده غنی همی شد. شیخ حسن روحانی معروف به جمال الدین در وصف کرامات او بگفت: شیخ چنان بود که هر چه به ده سال بافتیم به یک شب پنبه کرد و جز وی هیچ کس چنین نکرده بود. نقل است که چون خواست خرقه حکومت بپوشد و در خرابی ملک بکوشد، بلدیه طهران را همی گفت تا فقرای بلاد را اطعام مساکین کنند، پس به آنان نان و پنیر و خرما دادند و هر کس یک لقمه می خورد تا چند سال سیر بود، شیخ قالیباف نقل همی بکرد که تا ده سال بودجه بلدیه را برای همان نان و پنیر دادیم و این از کرامات شیخ بود که هر معجزتی می نمود صد کرور خرجش می شد. و شیخنا حداد عادل در کرامات وی همی گفت: شیخ چنان بود که زبان عجم را در چهل سال همی بیاموخت.
شیخ زریبافان در وصف وی بگفت که شیخنا چون به اجلاس روسای ملل برفتی از فرط جمال صورت و هیبت هیکل که در وی بود تا به سخن بیامد هاله نوری از وی ساطع شد و چون نطقش گشاده شد هر کس که در آن مکان بود زبانش بسته شد و صد تن از هیبت کلام وی لال شده و پنجاه تن از جمال وی دست خود به دندان گزیدند و تا شیخ به نطق مشغول بود هیچ کس چشم بر هم نزد و تمام این جمال و کمال از جانب خداوند بود. و چون این سخنان نزد شیخ آملی ببردند تا به یک سال به خواب نشد و دائم ورد همی خواند و حیران بود.از شیخ محمود سخنان بسیار نقل است. شیخنا بگفت: « غربی ها از آزادی دو درجه می دن ما 360 درجه، خوب مال ما بزرگتره.» و نقل است که گفت: « من نگفتم که نفت می برم سر سفره مردم، به من چه» و گفت: « اسرائیل که چیزی نیست.» و نقل است که گفت: « حمله شان هم کشکه» و نقل است که گفت: « ترکی حرف می زنم، فارسی حرف می زنم، لری هم حرف می زنم، هر جا هم می رم به من می گن آی لاو یو»
شهرت شیخ چنان بود که مغنیان و نوحه خوانان در فراق وی که دائم السفر بود و وی را « زاد المسافرین» نیز گفتند، شعرها گفته، سخن ها سروده اند. یکی آنکه چون خواست به سفر برود، شیخ القدما، شیخ احمد الجنتی که هنوز سخن می گفت، به دست و پای بلرزید و از فراق وی ناله سر داده و گفت: « ای قشنگ تر از پریا، تنها تو کوچه نری یا، موساد و سیا دزدن، این تحفه رو می دزدن.» و نقل است که بنیامین که نوحه خوان بود، چون در محضر وی حاضر و کمال و جمال وی را بدید زززباننش بببند بیامده، مراثی و نوحه یکسر به کناری نهاده، اما چون در صف عشاق وی درآمده بود، دایم به زبان گفتی:« دنیا دیگه مثل تو نداره، نداره نمی تونه بیاره، دلا همه بی قراره عشقه، اما عشقه که واسه تو بی قراره...» و نقل است که شیخ اندی از شیوخ اطراف لس آنجلس و بصره، چون به یک بار جمال بی مثال وی بدید، چنان شیفته راه رفتن و طرز حرکات وی شد که فرمود:« خوشگلها باید برقصن» و نقل است که شیخ منصور از مغنیان معروف که موی و گیس رها کرده و به چند سال در بیابان آواره بود، در وصف وی گفته است« دیوونه، دیوونه، دیوونه شو دیوونه، دنیا و قیل و قالش، همه رو بی خیالش.» و گویند که شیخنا محمود چون این وصف شنید سر به بیابان بنهاد و بطور چند ماه در بیابان های اطراف قم بیتوته کرده و روزی یک دانه خرما می خورد تا غولی در آنجا ظاهر شد و چون غول شیخنا بدید از ترس بگریخت. و شیخنا رضی الله عنه، به سیصد سال عمر بکرد، از آن رو که 240 سال عزرائیل به دنبال وی سفر کرد و هر جا که رفت شیخنا از آنجا رفته بود. و چون خواست بمیرد آسمان سیاه شد و زمین بلرزید و مرغان جمع شده آواز همی خواندند که انرژی هسته ای حق مسلم ماست.